گوهر وزين

مشخصات كتاب

سرشناسه : امین محسن 1865 - 1952م. عنوان قراردادی : درالثمین .فارسی عنوان و نام پديدآور : گوهر وزین : در ترجمه الدرالثمین فی اهم ما یحب معرفته علی المسلمین/مولف محسن امینی عاملی ؛ ترجمه و تحقیق باقر بیدهندی. مشخصات نشر : قم: مسجد مقدس جمکران 1388. مشخصات ظاهری : 104 ص. شابک : 14000ریال 978-964-973-205-3 وضعیت فهرست نویسی : فاپا یادداشت : کتابنامه : [101] - 104 ؛ همچنین به صورت زیرنویس . موضوع : شیعه -- اصول دین موضوع : اصول دین شناسه افزوده : بیدهندی ، باقر 1337 - ، مترجم رده بندی کنگره : BP211/5 /‮الف 837گ9 1388 رده بندی دیویی : 297/4172 شماره کتابشناسی ملی : 1801463

مقدمه مترجم

به نام آنكه، هستي نام از او يافت

فلك جنبش، زمين آرام از او يافت

نظامي گنجوي

هر ستايش از آن پروردگار جهانيان است كه بينا و دانا و توانا است. خدايي كه مبدأ تمام آفريده ها و منشأ تمام نعمت ها است. آفريننده اي كه به قدرت كامله خود موجودات را لباس هستي بخشيد و آنان را به حكمت خويش تدبير كرد و بني آدم را به گوهر خرد و قوه مميزه و كاشفه سرافراز و ممتاز گردانيده و آنان را به توحيد خود و ايمان به فرستادگان و پيامبرانش هدايت فرمود و پيمودن راه هاي دين را براي ما آسان ساخت.

پاك است خداوند بزرگي كه زبان عقلاي عالم از معرفت ذاتش قاصر و الكن است «عجز الواصفون عن صفتك، ما عرفناك حق معرفتك».

درود فراوان به پيشگاه فرستادگان خدا كه با هدايت تشريعي، هدايت تكويني را تكميل نمودند و انسان ها را به طريق مستقيم و نيل به اوج

كمال راهنمايي كردند و معرفت به مبدأ و معاد را در ميان بشر براي هميشه بسط و انتشار دادند و مكارم اخلاق را به اوج رفعت رسانيدند.

و برترين درودها و تمامي سلام ها بر سرور پيامبران و خاتم رسولان، وليّ اهل ايمان حضرت محمّدصلي الله عليه وآله وسلم كه با بشارت و انذار گمگشتگان وادي ضلالت را به شاهراه سعادت رهنمون و جهان نويني پديد آورد.

و بر خاندان خجسته او، كساني كه خداوند برگزيد شان تا همگان با اقتداي به آنان سعادت دنيا و آخرت خود را تأمين كنند.

درود هميشگي خداوند بر او و اهل بيت او، و لعنت و نفرينش بر همه دشمنان ايشان.

* * *

پاسداري از حريم عقايد و تبيين حدود و ثغور آن، در ادامه رسالت پيامبران و اوصياء آنان از بزرگترين وظايف و مهمترين مسؤوليت هايي است كه بر دوش عالمان عقيده شناس و حكماي متأله سنگيني مي كرده است.

از اين رو براي اداي اين مسؤوليت خطير در دوران هاي مختلف همواره گروهي از عالمان دين، عقايد را به شيوه هاي مختلف براي مردم بيان كرده و با به كارگيري همه توان خويش كتاب هايي تأليف كرده اند.(1)

براي آگاهي بخشيدن به آن هايي كه از اصول و فروع اسلام بي خبرند و فرصت آن را ندارند كه كتاب هاي مفصل و عميق را مطالعه كنند، كتاب هايي فشرده و ساده اي لازم است كه در عين استواري و منطقي بودن و برخورداري از شكل و فرم و شيوه درست، ساده و فشرده باشد.

به گواهي تاريخ و كتاب نامه ها و فهرست هاي موجود، پاسداران سنگرهاي ايدئولوژي، عالمان بزرگواري چون: شيخ صدوق (م: 380ه. ق)، سيد مرتضي (م: 355 ه. ق)، شيخ طوسي (م: 460 ه.

ق)، محقق كراجكي (م: 449 ه. ق)، محقق حلي (م: 672 ه. ق)، علامه حلي (6: 746 ه. ق)، فخر المحققين (م: 771 ه. ق) هر يك به سهم خود در اين ميدان وسيع، نقشي ايفا كرده اند و براي معرفي و حفظ عقايد شيعه رساله هاي كوچكي نوشته اند. «شكّر اللَّه مساعيهم الجميلة» كه علاقه مندان به آموزش و مطالعه و تحقيق در مورد اعتقادات اسلامي، مي توانند با استفاده از اين آثار به هدف خود برسند.

كتاب «الدُر الثمين» كه ترجمه آن را در دست مطالعه داريد، يكي از اين نوع كتاب ها است كه در تقويت بنيه ديني نسل جوان مؤثر مي افتد، لذا بر آن شديم كه به ترجمه و تحقيق آن بپردازم، و از آنجايي كه نويسنده محترم اين اثر را براي مطالعه كساني نوشته كه در ابتداء راه تحقيق نسبت به مباحث اعتقادي هستند، يا فرصت كافي براي مطالعه و تحقيق درباره معارف اسلامي ندارند؛ سعي بليغ به عمل آورده تا كتابش در عين اختصار، خالي از مباحث پيچيده و عميق كلامي باشد. مطالعه اين كتاب، خواننده مبتدي را مستعد مي سازد كه با آمادگي و داشتن زمينه قبلي، آثار بزرگان را بخواند و از آراء بسيار ارزشمند شان كسب فيض كند.

توضيحي درباره كتاب

اين كتاب پيش تر به صورت سؤال و جواب بوده و بارها چاپ شده است. مؤلف محترم سبك نگارش را تغيير داده و با اضافاتي آن را منتشر ساخته است. ترجمه حاضر بر اساس نسخه اي است كه «مكتبه نينوي الحديثة در طهران» از روي چاپ سال 1365ه.ق مطبعة دمشق افست كرده است.(2)

لازم به ذكر است كه در تصحيح اين كتاب، اصول و استانداردهاي تصحيح رعايت شده است:

سعي

كرده ايم منابع آيات و روايات و تكه هاي تاريخي را بدان بيفزائيم كه تمامي آن ها را مي توان در ذيل صفحات از نظر گذراند.

پاورقي هايي كه با «ب» مشخص شده و نيز آنچه در كروشه آمده است از مترجم است.

مترجم در اين كتاب خود را رهين منّت بزرگواراني مي داند كه هر كدام به گونه اي در به سامان رسيدن اين اثر دخيل بوده اند.

همچنين از مسؤولان متعهد و دلسوز نشر مسجد مقدّس جمكران كه با درك اهميت مباحث اعتقادي و اعتبار علمي نويسنده و ارزش كتاب چاپ و انتشار آن را پذيرفتند بايد صميمانه سپاسگزاري نمايم.

اين سخنان را بي ياد الطاف همسر و فرزندانم - كه امكان مطالعه و پژوهش را در خانه براي بنده فراهم مي آورد - به پايان نمي توانم آورد.

اميد است انتشار اين اثر، رضايت خداوند متعال را به همراه داشته باشد و براي روز قيامت نويسنده و مترجم و ناشر مفيد واقع شود و در راه افزودن بينش و گرايش اسلامي نقشي داشته باشد.

و آخر دعوانا ان الحمدللَّه رب العالمين

قم: باقر بيد هندي

پيش سخن

بعد از حمد خداوند متعال بر نعمت هاي باطني و سپاس بر نعمت هاي ظاهريش. و درود و سلام بر اشرف انبياء الهي، محمدصلي الله عليه وآله و خاندان و جانشينان آن حضرت عليهم السلام. وجيزه كم برگ و پر باري كه با عباراتي ساده و روان تأليف شده مشتمل بر مهم ترين مباحث مربوط به اصول دين است كه به اميد بهره مندي و تحكيم عقايد ديني نوجوانان و جوانان به رشته تحرير در آمده است. نخستين بار اين كتاب به صورت پرسش و پاسخ منتشر شد و اينك با اضافاتي به شكل فعلي عرضه مي شود.

در شناخت اصول اعتقادي

ضرورت دينداري

بر هر خردمندي واجب است از دين(3) واقعي كه از سوي خداي متعال به واسطه پيامبر او نازل شده است تبعيت نمايد.

دليل بر اين امر، وجوب عقلي شكر آفريدگار روزي رسان است، و شكر منعم براي در امان ماندن از عقاب و درك پاداش از ديدگاه عقل واجب است. و دينداري سبب تهذيب اخلاق و اجتناب از كارهاي ناپسند مي گردد و آدمي در پرتو آموزه هاي دين زندگاني خويش را قرين سعادت و موفقيت مي سازد.

اسلام

و دين حقيقي كه انسان ها بايستي بدان معتقد و پايبند باشند. ديانت اسلام است و اسلام يعني اينكه بگويد: أشهد أن لا اله الاّ اللَّه، و اشهد ان محمداً رسول اللَّه، و ملتزم به عمل نمودن به احكام شريعت باشد.

سازگاري اسلام با تمدّن و عدالت

اسلام ديني است كه با تمدّن و عدالت سازگار است زيرا اين دين، به پيروان خود دستور كارهاي نيك و اخلاق شايسته داده است. مانند نيكي به پدر و مادر، صله رحم، راستگويي، وفاي به عهد، هم نشيني نيكو، و هر اخلاق پسنديده مانند تواضع؛ و مسلمانان را از ارتكاب هر كار و رفتار ناپسند، مانند، شراب خواري، دروغگويي، ظلم، سخن چيني، غيبت نهي كرده است. و از هر صفت ناپسندي، مانند حسد، تكبر پرهيز داده است. و … خداوند تبارك و تعالي در قرآن مجيد فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبي وَ يَنْهي عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ».(4)

«خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مي دهد، و از فحشاء و منكر و ستم، نهي مي كند، خداوند به شما اندرز مي دهد، شايد متذكر شويد».

ساختار دين اسلام

در يك تقسيم بندي مي توان احكام شرع انور را به اصول دين و فروع دين تقسيم نمود. در فرق بينِ اصول و فروع دين مي توان گفت: معرفت به اصول دين بايد از روي علم و دليل(5) باشد نه از روي تقليد و ظن،(6) لكن در فروع دين مكلف مخيّر(7) است كه آن ها را از روي دليل و معرفت بياموزد و عمل كند يا از طريق تقليد از مجتهدي كه بالغ، عاقل، مؤمن، زنده و عادل باشد، تكاليف خود را انجام دهد.(8)

تعداد اصول دين

اصول دين پنج عدد و از اين قرار است: 1- توحيد 2- عدل 3- نبوت 4- امامت(9) 5- معاد روز قيامت

فروع دين كدام است؟

فروع دين بخشي از معارف اسلامي است كه عبارت است از: نماز، خمس، زكات، روزه، حجّ، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر، داد و ستد از قبيل فروش و اجاره وهبه و وقف و زناشويي، طلاق، آزادسازي بردگان و ميراث و جز اين ها.

توحيد

توحيد

توحيد اعتراف به وجود آفريدگار متعال و يگانه اي است كه شريك ندارد.

دليل بر وجود خداي تعالي، وجود اين جهان با عظمت است كه با بهترين شكل و نظم، شكل گرفته مانند آسمان ها و زمين و مخلوقات عجيب در آن ها كه عقل حكم مي كند كه بايد آفريدگاري با اراده آن ها را خلق كرده باشد چنان كه در قرآن مجيد مي فرمايد: «إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ» (10).

و دليل بر وحدانيت و يگانگي خداي متعال، حكم عقل است بر اين كه آفريدگار همه آفريدگان بايستي واجد صفت كمال مطلق باشد، و دارنده همه صفت هاي كمال، جز «واحد» نيست. زيرا شريك گرفتن، نوعي نقص بر خداست و خدا منزه از هرگونه نقص است. نيز اگر ديگري با خداي تعالي باشد، ممكن است يكي از آنها شب و ديگري روز يا يكي از آنها تابستان و ديگري زمستان را خلق كند در نتيجه اختلاف آنان، نظام خلقت در هم ريزد، و به اين دليل اشاره دارد آيه شريفه «لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا».(11)

«اگر در آسمان و زمين به جز خداي يكتا خداياني وجود داشت همانا خلل و فساد در آسمان و زمين راه مي افتاد».

همچنين در صورتي كه خداي سبحان شريك و انبازي داشت، محتمل بود يكي از آن ها اراده آفريدن شخصي را نمايد

و ديگري اراده عدم خلقت همان شخص را داشته باشد، در اين صورت به كرسي نشستن اراده هر دو محال است و در صورتي كه اراده هيچ يك جامه عمل به خود نپوشد، اين نيز محال و گواه بر عجز آنان خواهد بود. و در فرضي كه اراده يكي از آنان در خارج محقق شد، ديگري ناتوان است و از اين رو نمي تواند آفريدگار باشد و آفريدگار توانا از هر گونه نقص و ناتواني پاك است.

صفات ثبوتي خدا

خداوند سبحان داراي دو دسته از صفات مي باشد:

الف) صفات ثبوتيه: (12) ب) صفات سلبيه: به نقايصي كه ساحت پروردگار متعال از آن ها منزّه است، صفات سلبيه و به كمالاتي كه براي خدا ثابت است صفات ثبوتيه گويند.

صفات ثبوتي خداوند تبارك و تعالي عبارتند از:

1 - قادر مختار 2 - عالم

3 - حيات و زنده بودن 4 - مريدكاره

5 - مُدرك 6 - قديم ازلي باقي ابدي

7 - متكلّم 8 - صادق

- «قادر» يعني خدا بر انجام كاري ناتوان نيست.

- «مختار» يعني در افعال خود مجبور نيست.

- «عالم» يعني به همه چيز دانا است.

- «حي» يعني حيات خدا مانند جمادات نيست، زنده است.

معناي «مريدكاره» يعني خداوند اراده كننده كارهاي نيك است و كارهاي ناپسند را مكروه مي دارد.

معناي «مدرك» يعني خداوند درك مي كند اما نه به آلت درك. يعني مي شنود ولي نه با گوش و مشاهده مي كند نه با ديده و به تمام شنيدني ها و ديدني ها آگاهي دارد.

- «قديم ازلي» يعني خدا هماره بوده و ابتدايي براي وجود او نيست.

- «باقي ابدي» يعني پروردگار متعال براي هميشه خواهد بود و نبودنش در آينده نيز تصوّر ندارد.

- «متكلّم» يعني خدا سخن

مي گويد اما نه با زبان و لب و حنجره بلكه امواج صدا را در هوا ايجاد مي كند مانند تكلم درخت با حضرت موسي عليه السلام و حضرت جبرئيل عليه السلام در حالي كه مأمور نزول قرآن بر رسول خدا گرديد.

- «صادق» يعني نسبت دروغ بر خداوند روا نيست. [و هرچه بگويد راست و عين واقعيت است].

صفات سلبي(13) پروردگار

صفاتي كه در حق تعالي نيست هفت است كه عبارتند از:

1- داراي تركيب نيست

2- داراي جسم(14) نيست

3- خدا محل حوادث نيست

4- خدا به چشم ظاهري ديده نمي شود نه در دنيا و نه در آخرت

5- بي انباز است

6- غني و بي نياز است

7- بي معاني است و صفاتش زائد بر ذاتش نيست (بلكه عين ذاتش مي باشد).

معني اين كه (خداي متعال مَحلّ حوادث نيست) يعني صفات خدا حادث و متجدّد نيست.

معني (نفي معاني و صفات از خداوند) اين است كه صفات خدا مغاير با ذاتش نيست، عين ذات اوست، بلكه مرجع صفات ثبوتيه سلبيه است مثلاً معناي «قادر» يعني عاجز نيست و معني «عالم» اين است كه جاهل نيست.

كيفيت و چگونگي افعال(15) بندگان خدا

درباره افعال بندگان خدا ما معتقديم كه برخي از افعال بندگان همچون لرزش دست فرد رعشه دار، خود به خود و بعضي بدون اراده است، مثل كاري كه از فرد خواب يا مبتلا به فراموشي سر زند. و برخي ديگر ناشي از اراده و اختيار آدمي است مانند خوردن، نوشيدن، خواندن نماز و راه رفتن و چيزهاي ديگر.

و در خصوص اعمال اختياري معتقديم كه اين گونه كارها ناشي از انسان و در او فاعل مختار به اراده خود مي باشد و حضرت حقّ ما را در انجام آنها مجبور نمي كند، بلي، خداوند مي تواند بندگان خود را از پيش آمدهاي اختياري باز دارد ولي در بشر نيروي انجام اين كارها را قرار داده و راه راست را به ما نمايانده و پيمودنش را از ما خواسته است چنانكه ما را از گمراهي خطاكاري آگاهي داده است و عصيان و سركشي بر اثر سوء اختيار خود بندگان است و تبعيت از دستورهاي

خداوندي موجب سعادت هر دو جهان خواهد شد.

و خداوند حميد در قرآن مجيد فرموده است: «وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ» (16).

دليل بر اين كه انسان در انجام شماري از فعال غير مختار نيست، اين است كه در صورتي كه اين افعال مخلوق خداوند باشد و انسان در انجام آن ها فاقد اراده و اختيار بوده در اين فرض مستحق ثواب و عقاب يا پاداش و سزاي كرده هاي خود نمي شد و عقل سليم تفاوت بين لرزش فرد رعشه دار و تكان اختياري دست را درك مي كند.

عدل

يعني آفريدگار جهان منّزه و مبّري است از انجام عمل قبيح و اخلال به واجب و كوتاهي در انجام آنچه لازم است.

مثال فعل قبيح عبارت است از ظلم، دروغ، تكليف بندگان بر كارهايي كه فوق طاقت آن ها است مثال واجب هم چون دادخواهي مظلوم از ستمگر.

دليل بر دوري آفريدگار از انجام عمل قبيح و اخلال به واجب آن است كه پروردگار بي نياز از كار قبيح است و از بيداد و بيدادگري و ساير زشتي ها به بدي ياد فرموده و ذات مقدّس خويش را از اين گونه صفات منّزه داشته و فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ لايَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النّاسَ اَنْفُسَهُم يَظْلِمُون».(17)

و اگر ارتكاب كار قبيح از او جايز بود هر آينه از مدعي نبوت كه دروغگو است معجزه سر مي زد و اثبات نبوت انبياء غيرممكن بود.

و نيز اگر كار قبيح از خدا سر مي زد، جايز بود بنده اطاعت كننده نيكوكار او معذّب و گنهكاران (حتي كافران) پاداش خوب بگيرند و در اين صورت اميد ثواب و بيم از عقاب از ميان بندگان برمي خاست.

نبوّت (سفارت الهي)

تعريف نبي

نبّي به معناي انساني است كه بدون واسطه ديگري از ناحيه خداي تعالي خبر دارد و خبر بياورد.

با قيد «انساني است» كه فرشتگان خارج مي شوند چون انسان نيستند. و قيد «بدون واسطه انسان ديگر»، براي اخراج امامان و عالمان دين از تحت اين تعريف است امام به واسطه پيامبر از ناحيه خدا خبر مي دهد، دانشمندان دين هم به وساطت نبي و امام از ذات باري تعالي خبر مي دهد.

و ما لفظ «بشر» را در تعريف گنجانديم زيرا نبّي به واسطه جبرائيل از خداي تعالي خبر مي دهد.

دليل بر اين كه لازم است خداوند براي بندگان

خود پيامبر اعزام كند اين است كه: آفريدگار حكيم آفريده شدگان را عبث و بيهوده نيافريده چون كار بيهوده، ناپسند است، بلكه هدف از خلقت خلق، رساندن مصالحي به آنان است، چنان كه مي فرمايد: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ».(18)

«و نيافريديم جن و انس را مگر براي اينكه عبادت كنند مرا». [و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند].

روي اين اصل، بايد براي ارشاد بندگان نمايندگاني از جانب خود بفرستد تا دستورات ارزنده و سعادت بخش الهي را در تمامي شؤون انساني را -از طرف خداوند - به انسان ها ابلاغ و براي ايشان تشريح نمايد، و حلال را از حرام بيان نمايد، حق مظلوم را از ظالم بستاند، حدودي براي احكام مقرر دارد، و براي آن كه عذر و بهانه اي براي خلق باقي نماند، در ميان آنان به عدل و انصاف رفتار كند.

شمار پيامبران

عدد پيامبراني كه خداي متعال بر بندگان فرستاده يك صد و بيست و چهار هزار پيامبر(19) بوده است.

نام هاي پيامبراني كه در قرآن ياد شده اند

شماره انبيائي كه در قرآن مجيد نام شريف ايشان آمده بيست و پنج تن(20) است كه عبارتند از: آدم، ادريس، نوح، هود، صالح، ابراهيم، لوط، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، يوسف، ايّوب، شعيب، موسي، هارون، ذوالكفل، داود، سليمان، الياس، اليسع، يونس، زكريا، يحيي، عيسي، محمّد، صلوات اللَّه عليهم اجمعين.(21)

پيامبران اولوالعزم(22)، (صاحبان عزم)

[بعضي از رسولان خداي متعال كساني هستند كه قرآن مجيد آنها را به عنوان «اولوالعزم» متصّف نمود]

برترين انبياء، پيامبران اولوالعزم هستند (كه داراي شريعت، مستقل بوده اند و ديگر پيامبران، مأمور به ترويج شريعت آنها بوده اند) و براي همه افراد زمان خود فرستاده شده اند. عدد پيامبران اولوالعزم، پنج تن است(23) كه عبارتند از: نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، و حضرت محمّد(24) صلوات اللَّه عليهم اجمعين. و برترين اين پنج نفر، افضل انبياء حضرت محمدصلي الله عليه وآله وسلم است.(25)

صفات نبي

پيامبر بايد قبل از برگزيده شدن تا پايان عمر معصوم از گناه عمدي و سهوي و در انجام دادن مأموريت خود از خطا و سهو و نسيان مصون و معصوم باشد.(26) همچنين از تمام عيب ها (اعم از خَلقي و خُلقي) مثل: خوردن در خيابان، كينه، رشك و بخل، ترس و برص و جذام و تولّد از راه غير مشروع، ازدواج با روسپي و غيره منّزه باشد.

و فضائل اخلاقي را (مانند: عفّت، شجاعت، عدالت، صداقت، و غير آنها را) داشته باشد، بلكه چهره ممتاز عصر خويش باشد.

دليل بر اينكه نبي بايد از هر گونه گناه و خلاف كاري مصون و محفوظ و از عيوب و نقائص اخلاقي و جسمي پاك باشد، اين است كه عيب ها و ارتكاب گناهان موجب مي شود مردم هيچ گاه، گفته آنان را با اطمينان كامل نپذيرند و در نتيجه پيروي از آنان به طور صحيح صورت نمي گيرد، و هدف از آمدن شان عملي نمي گردد. و اين مسأله منافي با غرض از ارسال رسُل مي باشد.

لزوم تبعيّت مردم از پيامبر مي طلبد كه بايد پيامبر به جميع فضائل و كمالات متّصف باشد زيرا در غير اين صورت مردم

از او پيروي نمي كنند.

دليل بر اينكه پيامبران بايستي انسان هايي ممتاز و افرادي استثنايي و از تمام افراد عصر خود برتر و كامل تر باشد آن است كه مقدّم داشتن مفضول بر فاضل قبيح است. قرآن مجيد مي فرمايد:

«أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدي فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ».(27)

نبي مرسل ما مسلمانان كه لازم است به نبوتش اعتراف كنيم و احكامش را به مرحله اجرا بگذاريم حضرت محمّدبن عبداللَّه صلي الله عليه وآله وسلم ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عَبد مَناف بن قُصَيّ بن كلاب بن مُرَّة بن كعب بن لُؤَي بن غالب بن فهر بن مالك بن نَضْر بن كِنانة بن خزيمة بن مُدرِكة بن اَلْياس بن مُضَربن نِزار بن مَعَدّ بن عَدْنان(28) است.

مادر مكرّمه اش، آمنه بنت وهب است.

كنيه اش،(29) ابوالقاسم، زادگاهش مكّه مكرمه، و تاريخ ولادتش 17(30) يا 12 ماه ربيع الاول.

و وفاتش در 28 صفر (سال 11، بعد از هجرت) در مدينه منوّره واقع شد.

مدت زيست: شصت و سه سال و عمر آن حضرت هنگام بعثت، چه سال بود.

مبعث: 27 ماه رجب، بعد از بعثت سيزده سال در مكه اند آنگاه به مدينه هجرت كرد و در آن ديار ده سال ماند.(31)

عقيده ما درباره پدران(32) و مادران پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم

ما معتقديم در سلسله نژاد حضرت از عبداللَّه تا حضرت آدم كافري(33) وجود نداشته و در ميان مادرانش از «آمنه» تا «حواء» زن خطا پيشه اي وجود نداشته است.

[دلائل پيامبري]

دليل بر نبوت حضرت محَمّدصلي الله عليه وآله وسلم، (ادعاي نبوت) و بروز معجزات از آن حضرت است.

تعريف معجزه

معجزه عبارت است از كار خارق العاده اي كه با ادعاي منصب نبوّت همراه باشد و مطابق با ادّعاي فوق، هيچ كس نتواند مانند آن را انجام دهد.(34)

اكنون ببينيم با قيودي كه در تعريف به كار گرفته شده چه اموري از حدود معجزه خارج گرديد.

با قيد (با ادعاي منصب نبوّت همراه باشد)، كشف و كرامت كه در بعضي از موارد از اولياء خداوند انجام مي گيرد خارج شد.

با قيد(معجزه بايد مطابق با ادعا باشد) كارهايي از قبيل آنچه از مسيلمه كذاب(35) نقل شد خارج گرديد. گويند به اين پيامبر دروغين گفتند حضرت محمدصلي الله عليه وآله در حق فردي كه يك چشمش نابينا بود دعا كرد بهبود يافت وي نيز در حق كسي دعا كرد هر دو چشمش نابينا شد!(36)

معجزات باهره پيامبرصلي الله عليه وآله

معجزاتي كه به دست رسول خداصلي الله عليه وآله به ظهور رسيد [و تمامي دال بر صدق مقام نبوت او مي باشند]بسيار است(37) از جمله:

1 - شكافتن كره ماه به دو نيم، و دوباره به هم پيوستن.(38)

2 - سايه انداختن ابر.(39)

3 - جريان فرو چكيدن آب از ميان دو انگشت آن حضرت.(40)

4 - سير كردن مردمي كه با اندكي از طعام(41)

5 - دلتنگي و ناله شاخه درخت خرما براي رسول خداصلي الله عليه وآله(42)

6 - تسبيح ريگها در دست او.(43)

7 - خبر دادن از غيب.(44)

8 - مستجاب شدن دعاهاي وي در موارد گوناگون و ناپديد شدن حضرت در غار ثور و تنيدن تار عنكبوت در مدخل غار.

اخبار به غيب و امور آينده

غيب گويي ها و پيشگويي هاي حضرت (چه راجع به گذشته و چه راجع به آينده) بسيار است مانند:

1 - خبر دادن از شهادت عمّار [ياسر كه از بزرگان اصحاب بود]و گفتن آن كه فئه باغيه (فرقه متجاوز ستمكار) او را خواهند كشت.(45)

2 - اخبار از شهادت حضرت علي عليه السلام.(46)

3 - خبردادن حضرت به همسران خود كه در حيرتم كدام يك از شماها با شتر پر پشم خود خروج كرده از چپ و راست او خلق بسياري كشته مي شوند.(47)

4 - خبر دادن از ملحق شدن فاطمه عليها السلام به آن حضرت پيش از ساير اهل بيت عليهم السلام.(48)

5 - اخبار از صلح امام حسن عليه السلام با معاويه.(49)

6 - خبر دادن از شهادت امام حسين عليه السلام.(50)

7 - اخبار از دوران سلطنت بني امية.(51)

8 - فرمايش حضرت به عموي خود عباس كه چهل نفر از نواده هايش بر كرسي خلافت تكيه خواهند زد.

خبردادن به عباس در روز معركه بدر در مورد اموالي كه نزد امّ الفضل

به امانت سپرده است.(52)

پيشگويي متفرق شدن ملت مسلمان به 73 فرقه پس از پيامبرصلي الله عليه وآله.(53)

اخبار از انقراض سلطنت ساسانيان(54) و مدّت سلطنت امپراطوري روم.(55) و خبردادن روز معركه خندق و فتح شام و ايران و يمن و بسياري چيز اي ديگر (كه در كتب تاريخ و سيره ثبت است.)

به واسطه خبرهاي متواتر نسبت به صدور معجزاتي كه ذكر شد يقين حاصل مي شود.

تواتر چيست؟

در معناي خبر متواتر گفته اند: خبردادن جماعت بسياري كه هيچ گاه عقل نپذيرد نقل كنندگان آن براي گفتار دروغ خود تباني و توافق كرده باشند.(56)(57)

اقسام تواتر

تواتر را به دو دسته لفظي و معنوي تقسيم كرده اند.(58)

تواتر لفظي

خبري است كه همه ناقلان در خبر خود همداستان باشند و مضمون آن را به يك لفظ نقل كنند. مثل خبردادن هزاران نفر به وجود شهرهاي مكه و استانبول كه با وجود آن كه ما به آن شهرها سفر نكرده ايم به وجود آن ها اطمينان پيدا مي كنيم.

تواتر معنوي

خبري است كه ناقلان گرچه به صورت هاي مختلف آن را نقل مي كنند [وقتي به مفاهيم تضمني، يا التزامي آن ها توجّه شود]براي رساندن بر يك چيز معّين با هم متحد و يكسان اند.(59) مثل اخبار جوانمردي حاتم(60) كه مفاد مشترك جمعي از نقل ها است مثل اين كه بگويند؛ حاتم براي واردين به منزلش شتر نحر مي كرد و يا ناقه و يا گوسفند ذبح مي كرد، و يا اسب سواري خود را براي رفع نياز همسايگان مستمند خود قرباني مي كرد. يا به فلان بدهكاري كه به او مراجعه كرده بود هزار درهم و به ديگري پانصد دينار بخشيده بود. يا به فلان عرب بياباني بيست دست جامه داد. يا قطعه زميني در اختيارش گذاشت. و يا پنجاه كيسه گندم و مانند آن ها بخشيد.

اكنون مي گوييم، درست است كه تك تك اين اخبار به صورت غير متواتر نقل شده ولي مدلول مشتركي دارند و آن سخاوت و بخشش حاتم طائي است. با توجه به اين مقدمه مي گوئيم معجزات رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم تواتر معنوي دارند چون به سبب نقل فراوان ناقلان اخبار براي ما قطع حاصل مي شود كه كارهاي خارق العاده از رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم سر مي زد. هر چند علم به تك تك اين معجزه ها نداشته باشيم.

دو معجزه جاويد

دو معجزه جاويد

و همانطور كه مي دانيم از ميان معجزات فراوان پيامبر تاكنون دو معجزه جاودانه مانده است.

معجزه اول

اولين چيزي كه به آن مي توان پيغمبري خاتم النبيين را اثبات نمود وضع شريعت اسلام بر اساس حكمت و موافقت با مصلحت و نيازهاي انسان ها در هر عصر و زمان است، آن هم در زمان اندكي كه بيشتر اوقات او صرف نبردهاي گوناگون و اداره امور مسلمان ها شده است. با اين كه آن جناب امّي بود و از خواندن و نوشتن بي بهره بود، و قبل از انتخاب به پيامبري هم به كسب و كار و زندگي عادي اشتغال داشت اما دست به كارهاي سترگي زد كه ديگران از انجام آن ناتوان بودند و جز در پرتو تعليمات وحياني و تأييدات غيبي امثال اين كارهاي بزرگ صورت پذير نبود.

معجزه دوم

دومين معجزه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم قرآن عظيم است كه قريش بلكه تمام قبايل عرب كه استادان سخن و فرمانروايان ملك فصاحت و بلاغت و سخنوري بودند با كمال كوشش از آوردن مانند آن درمانده شدند. خداوند با فرستادن آيات زير از آنان خواست تا با بنده و فرستاده اش برابري كنند يعني مثل آن را بياورند.

«وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ».(61)

«اگر درباره آنچه بر بنده خود (محمّد) نازل كرده ايم شك و ترديدي داريد لااقل يك سوره همانند آن بياوريد».

و نيز آيه شريفه: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً»؛(62)

«بگو: اگر جن و انس، اتفاق كنند كه همانند قرآن بياورند، همانند آن نخواهند آورد، هر چند يكديگر را در اين راه كمك كنند».

و آنان در صورتي كه مي توانستند، از كوشش باز نمي ايستادند و معارضات شان

مشهور مي شد و اخبارش به آيندگان مي رسيد، لكن چون معارضه گفتاري را به نبرد خونبار تبديل نمودند مطمئن مي شويم كه از پاسخگويي درمانده و ناتوان شدند چون انسان خردمند هرگز از كار آسان دست نكشيده و تا بتواند تن به كارهاي دشوار و طاقت فرسا نمي دهد.

بحث امامت

تعريف امامت

امامت يعني پيشوايي و رياست عمومي(63) بر امّت در جميع امور ديني و دنيايي مسلمانان به نيابت(64) از رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم.(65)

دليل بر نيازمندي به اوصيا (امامت) همان دليل بر وجوب نصب نبي است.(66) يعني همچنان كه نبي بايد به نشر احكام و تبليغ و تحكيم مباني دين و اقامه حدود در جامعه بشري بپردازد، پس از درگذشت رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم نيز بايد مدبر و حافظي كه از حيث علم و عمل شباهت به آن بزرگوار داشته باشد در صيانت و نگهداري و تبليغ احكام و اقامه حدود و حفظ شريعت از كمي و زيادي جانشين او گردد.

صفات امام(67)

[رهبر پس از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم چون در پست رهبري مسلمان جانشين آن حضرت است]مانند پيغمبر مصون از گناه،(68) لغزش، خطا، سهو و نسيان مانند او مبّرا و منزه باشد.(69)

همچنين بايد داراي فضائل اخلاقي و كمالات نفساني بوده و از همه نقائص پاك و منّزه و برترين مردم عصر خود باشد.

و از طرف خدا به وسيله رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم و يا به وسيله امام پيش از او معيّن شود.

عصمت(70)

[يكي از شرايط لازم احراز مقام امامت، عصمت است(71)]

دليل بر وجوب عصمت امام همان دليل عصمت پيامبر است زيرا اگر امام عصمت نداشته باشد قادر نيست پاسدار اسلام باشد و اعتماد عمومي را جلب كند.(72)

دليل بر لزوم اتصاف امام به جميع كمالات و بري بودن از همه نقائص اين است كه: امت از او تبعيت كنند و از او فاصله نگيرند.

دليل بر اين كه امام بايد افضل از جميع رعيت و كامل ترين آنان باشد آن است كه ترجيح مرجوح بر راجح و مفضول بر فاضل از نظر عقل قبيح است.

دليل اين كه امام بايد از سوي خداوند نصب شده باشد اين است كه همان طور كه دانستيم در امام عصمت شرط است؛ و عصمت امري است كه نمي توانند بر آن مطلع شوند. روي اين حساب بايد تعيين آن از ناحيه معصوم شناسي باشد كه اطلاع بر امور شخصيه و علم به اشياء باطني دارد.

و نيز اگر اختيار انتخاب امام با مردم باشد، بعيد نيست كه انتخاب او سبب فتنه و فساد و كشمكش و پيروي از هوا و هوس هاي نفساني گردد، و در نتيجه ممكن است فردي را كه لياقت

پيشوايي مسلمانان را نداشته باشد، به اين منظور انتخاب كنند.

و امام بر حقّ بعد از رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم، پسر عم و دامادش علي بن ابي طالب و يازده تن از فرزندانش يكي پس از ديگري مي باشند.

امامان دوازده گانه(73)

اسامي دوازده وصي بر حقّ رسول مكرم اسلام به شرح زير است:

1 - اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام

2 - حسن بن علي عليه السلام

3 - حسين بن علي عليه السلام

4 - علي بن الحسين زين العابدين عليه السلام

5 - محمد الباقر بن علي بن حسين عليه السلام

6 - جعفر صادق فرزند محمد الباقرعليه السلام

7 - موسي كاظم بن جعفر الصادق عليه السلام

8 - علي بن موسي الكاظم عليه السلام

9 - محمد الجواد بن علي الرضاعليه السلام

10 - علي النقي عليه السلام فرزند محمد الجوادعليه السلام

11 - حسن عسكري فرزند علي النقي عليه السلام

12 - مهدي صاحب الزمان فرزند حسن عسكري كه همنام رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم(74) است.(75)

امام زنده

صاحب الزمان عليه السلام زنده و موجود و در پس پرده غيبت است. در آخرالزمان خروج مي كند و خداوند به واسطه او زمين را كه پر از جور و ستم شده، پر از قسط و عدل خواهد فرمود.

مراقد و مشاهد امامان شيعه

آرامگاه و مزار امامان دوازده گانه در شهرهاي زير واقع شده است.

مرقد اميرمؤمنان حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام در عراق(76)، شهر نجف اشرف،(77) نزديكي كوفه واقع شده است.

بارگاه امام حسين عليه السلام در عراق شهر كربلا ميان راه نجف و بغداد قرار دارد.

مزار حضرات امامان حسن بن علي عليه السلام، علي بن الحسين، امام محمّد باقرعليه السلام و امام جعفر صادق در كشور حجاز در شهر مدينه(78) منّوره، در قبرستان بقيع واقع شده است.

و قُبور امام موسي كاظم عليه السلام و امام محمد جوادعليه السلام در عراق، شهر كاظمين(79) نزديكي بغداد واقع شده است.

مرقد امام رضاعليه السلام در ايران، در شهر مشهد قرار دارد.

مضجع شريف امام علي نقي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام در عراق، شهر سامراء(80) در ميان راه بغداد و كركوك قرار گرفته است.

و امام دوازدهم زنده و از ديدگان پنهان است.

و عراق اسم كشور است. و نجف و كربلا اسم دو شهر اند. حجاز نام كشور و مدينه اسم شهر و بقيع اسم آرامگاه است. و كاظمين اسم شهر، و خراسان و طوس و سامراء نام شهر هستند.

اصحاب كساء

پنج شخصيت(81) زير به عنوان اصحاب كساء معروفند.

1 - پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم

2 - اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام

3 - فاطمه زهرا دخت گرامي رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم و همسر اميرالمؤمنين و امام حسن و حسين

4 - امام حسن عليه السلام

5 - امام حسين عليه السلام

در وجه تسميه اين بزرگواران به اصحاب كساء گفته اند: آنان به اتفاق رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم زير يك عبا (كساء) قرار گرفتند و پروردگار سبحان فرشته وحي (جبرئيل امين عليه السلام) را براي بيان فضائل

و مناقب آن گراميان نزد پيامبر مأمور ساخت و حضرت جبرئيل عليه السلام ششمي آنان شد.

اين قضيه در بيت امّ سلمه كه از همسران مورد احترام پيامبر بود واقع شد. و امّ سلمه خواست در جمع آنان داخل شود پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم اجازه نداد و فرمود: تو راه خير را برگزيده اي.(82)

اهل بيت عليهم السلام

با تكيه به آيه تطهير، اهل بيت شامل پيامبر و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مي باشد. آيه تطهير اين است: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً».(83)

«همانا خداوند اراده فرموده است كه هر نوع آلودگي را از شما اهل بيت دور كند و پاكيزه تان سازد پاكيزه ساختني».

پس اهل بيت پنج تن آل عبا هستند و همسران رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در آنان داخل نيستند.(84)

دليل مطلب روايت سيوطي در كتاب الدرالمنثور است به چند سند صحيح از امّ سلمه و ابوسعيد خدري.

و از عائشه و از سعد و از واثلة بن اسقع و از ابن عباس و ديگران كه مراد از اهل بيت در آيه تطهير، رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم و علي و فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام است.(85)

و طبري در تفسير خود هفده حديث نقل كرده در اين مورد كه مراد از اهل بيت در آيه تطهير، همان پنج تن هستند.(86)

و مذكّر آوردن ضمير در آيه مانع از اراده زوجات پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم است. گرچه كلام در قبل و بعد آيه شريفه درباره زنان رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم باشد چون انتقال از مطلبي به مطلب ديگر در قرآن فراوان است.(87)

اعتقاد ما درباره حضرت زهراعليها السلام

ما عقيده داريم كه آن حضرت، بانوي بانوان جهان و افضل زنان روزگار است چون پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم درباره اش فرمود: فاطمةُ سيّدة نِساءِ اَهل الجنّة.(88)

فاطمه سيده زنان اهل بهشت است.

و نيز فرمود: فاطمةُ بضعةٌ مِنّي فَمن أَغضبها أغضُبَني.(89)

فاطمه پاره تن من است هر كه او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.

دلائل امامت اميرمؤمنان علي عليه السلام

ادله اي كه امامت علي عليه السلام را اثبات مي كند فراوان است در اين جا به پنج دليل(90) اشاره مي كنيم:

دليل اول [آيه انذار و حديث يوم الدار(91)]

در نخستين روزهايي كه هنوز اسلام شكوفايي پيدا نكرده بود آيه شريفه «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ» (92)، «و نزديكان خودت را به اسلام دعوت كن» نازل شد.

پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم از طرف خداوند منّان مأمور شد خويشاوندان نزديك خويش را به اسلام دعوت كند لذا حضرت علي را فرا خواند و فرمود: ران گوسفندي و يك صاع (حدود سه كيلوگرم) آرد و ظرف بزرگي از شير را آماده سازد و غذا تهيه كند، سپس فرزندان عبدالمطلب را به صرف غذا دعوت نمايد.

پس از آن كه مدعوين آمدند غذايي را كه آماده كرده بودند حاضر كردند، پس از آن كه همگان سير شدند و در طعام جز اثر انگشتانشان نقصي پديد نيامد [و بدين سان، معجزه اي آشكار ساخت] و رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم اراده فرمود با آنان سخن بگويد. ابولهب برايشان سبقت گرفت و گفت: به راستي كه ميزبان شما را سحر كرده است. و پس از آن آنها متفرق شدند در حالي كه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم با آنان سخن نگفته بود.

فردا نيز مثل گذشته دستور طبخ غذا داد و آنان

را جمع كرد و پس از پذيرايي فرمود: اي فرزندان عبدالمطلب! من خير دنيا و آخرت را براي شما آورده ام، پس كدام يك از شما مرا در نشر اين آيين كمك خواهيد كرد تا برادر من و وصي و خليفه و جانشين من باشد؟ همگي سكوت كردند و تمايلي نشان ندادند. علي عليه السلام سكوت را شكست و برخاست و گفت: من اي پيامبر خدا شما را در اين راه يار و ياور هستم پس پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم دست به گردن علي گذاشت و فرمود: انّ هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم فاسمعوا له و اطيعوا. به راستي كه اين نوجوان برادر من و وصي من و خليفه و جانشين من در ميان شما است. پس كلام او را بشنويد و از او اطاعت و فرمانبرداري كنيد.

آنان برخاستند در حالي كه مي خنديدند و با ريشخند به ابوطالب مي گفتند: محمد تو را دستور داده است كه كلام پسرت را بشنوي و از او اطاعت كني.

اين حديث را طبري به صورت مسند در تاريخ و تفسير خود آورده است.(93)

[ملاحظه فرموديد كه حديث با صراحت، امامت، رهبري، وصايت و خلافت امام علي عليه السلام را بيان مي كند.]

[حديث غدير]

دليل دوم: يكي از ادله روايي امامت علي عليه السلام، فرموده رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در روز غدير است:

آيا من از مؤمنان در حق خودشان سزاوارتر و برتر نيستم؟

همگي گفتند: بلي.

فرمود: هر كس كه من صاحب اختيار و سرپرست او هستم علي صاحب اختيار و سرپرست او مي باشد. بارالها! هر كس او را دوست دارد او را دوست بدار و دشمن بدار هر كه علي را دشمن مي دارد و

ياري كن هر آن كس كه علي را ياري كند و بيچاره كن هر آن كس را كه از ياري علي مضايقه كند و حق را بر محور او بدار هرجا كه باشد.(94)

طبق نقل صبان در كتاب اسعاف الراغبين اين حديث را سي تن از اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم روايت كرده اند.(95)

وجه دلالت اين حديث بر امامت مولا در اين است كه حديث دلالت مي كند بر اين كه حضرت علي نسبت به مؤمنان برتر از آن ها نسبت به خودشان است. از اين رو حضرتش امام بر آنان است. چون درجه امامت هم بالاتر از اين نيست. [حديث مرغ بريان(96)]

دليل سوم: سخن رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم است در وقتي كه پرنده بريان شده اي به رسم هديه براي حضرتش آوردند.(97) دعا كرده و گفت: خدايا محبوب ترين بندگان خودت را برسان تا در خوردن اين پرنده با من شركت نمايد.

در مفاد حديث و چگونگي استدلال به آن بر امامت اميرمؤمنان عليه السلام بايد گفت: علي عليه السلام محبوب ترين خلق نزد خدا و رسول بوده پس افضل از ديگران است زيرا خدا و رسول بي جهت كسي را دوست نمي دارد، حتماً چنين فردي كه محبوب خدا و رسول است، افضل همه بندگان خداوند است. وقتي فضيلت حضرت به وسيله حديث ثابت شد، سزاوارتر از ديگران به خلافت و امامت است زيرا تقديم مفضول بر فاضل از نظر عقل قبيح است.

[حديث منزلت]

دليل چهارم: فرموده رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در حديث منزلت كه به علي عليه السلام فرمود: «منزلت تو نزد من همانند منزلت هارون نزد موسي است جز آن كه بعد از

من پيامبر ديگري نيست».(98)و (99) وجه دلالت اين حديث بر امامت اميرمؤمنان از اين نظر است كه:

چنان كه هارون عليه السلام وزير موسي عليه السلام و شريك او در نبوت(100) بود، در صورتي كه پس از حضرت موسي حيات داشت خلافت موسي خاص وي بود.

و در حديث فوق نيز رسول خداصلي الله عليه وآله همه مقامات و مناصبي كه حضرت هارون عليه السلام نسبت به حضرت موسي عليه السلام در ميان بني اسرائيل داشت(101) جز نبوت، در مورد اميرمؤمنان عليه السلام قرار داده است. و چون علي عليه السلام پس از رحلت رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم زنده ماند، از اين رو خليفه حضرت بوده و تنها صفت پيامبري از او نفي شده است.(102)

آيه ولايت

دليل پنجم: كلام خداوند سبحان است كه فرمود: «إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَهُمْ راكِعُونَ»؛(103) «يعني نيست حاكم شما و اولي به تصرف در امور شما مگر خدا و پيامبر و كساني كه ايمان آورند و نماز را به پاي مي دارند و زكات را مي دادند در حالي كه در ركوع هستند».

آن گونه كه در كتاب اسباب النزول سيوطي و علي بن احمد واحدي نيشابوري و تفسير ثعلبي و … آمده: موقعي كه علي عليه السلام در حال نماز انگشتري خود را به تهيدستي كه تقاضاي كمك نمود داد، آيه فوق در حق او نازل شد.(104)

وجه دلالت اين آيه بر امامت اميرمؤمنان عليه السلام واضح است چون به موجب اين آيه شريفه ولايت منحصر است به خدا و رسول و اميرمؤمنان. و همان ولايتي كه براي خدا و نبي ثابت است، به علي عليه السلام نيز نسبت داده شده

است پس قرار دادن ولايت علي در رديف ولايت خدا و رسول استوارترين دليل بر امامت آن حضرت است و از اين قرائن مي توان استفاده كرد كه مقصود از وليّ «اولي است كه بر امامت منطبق خواهد شد.

دليل ششم: علي عليه السلام بر همه صحابه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم برتري داشت از اين جهت درخور منصب امامت است زيرا مقدم داشتن مفضول بر فاضل از نظر عقل و منطق قبيح است.

دليل بر اين كه علي عليه السلام لايق ترين و با فضيلت ترين ياران رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم بود آن است كه:

علي عليه السلام به شهادت قطعي تاريخ، كانون همه فضايل انساني و اخلاقي و انسانيت است زيرا او آگاه ترين، دلير ترين، فداكار ترين مجاهدان در راه خدا، و سخاوتمندترين و پارساترين و عادل ترين و خداشناس ترين و گويا ترين و خردمندترين و خوش خو ترين و با تدبير ترين اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم، و نخستين فردي بود كه به اسلام گرويد و …

دليل بر اعلمّيت علي عليه السلام بر ديگر صحابه اين است كه او پناهگاه اصحاب در همه مشكلات علمي بود و آنان به او مراجعه مي كردند در حالي كه هيچ گاه حضرت به آنها مراجعه نداشت.(105) او براي اثبات اين ادعا سخنان رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم بسنده است كه فرمود: (106)

علي، در قضاوت، از تمام شما برتر است.(107)

همچنين فرمود: من شهر علمم و علي در آن است.(108)

اين دو كلام نبوي بهترين دليل است بر اينكه حضرت علي عليه السلام به جميع علوم پيامبر آگاهي داشته است.

و گواه ديگر، پيشگويي ها و اخبار از آينده است.

پيشگويي هاي حضرت علي عليه السلام

حوادث و رخداد هايي كه حضرت علي عليه السلام

پيش از وقوع از آن ها آگهي داده بسيار است از جمله:

1) قيام و سرانجام خوارج(109) و سرنوشت ذي الثديه(110) سركرده خوارج.

2) غرق شدن شهر بصره(111)

3) و قيام صاحب الزنج(112) و تاتار(113)

4) كشته شدن خود به دست ابن ملجم(114)

5) اخبار جمعي از ياران كه پس از من از شما مي خواهند مرا دشنام دهيد و از من تبري جوييد.(115)

- پيشگويي شهادت ميثم تمار(116)

- رُشَيْد هَجَري(117)

- جُوِيْريه و به دار آويختن آنان(118)

- خبردادن به كميل بن زياد(119)

- قنبر(120) - غلام خود - كه پس از او به شهادت خواهند رسيد.

دليل بر اشجعّيت مولي علي عليه السلام و اينكه او مبارز ترين صحابه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم بوده آن است كه:

[اين شير بيشه شجاعت] در هيچ يك از ميادين نبرد پشت به دشمن نكرده(121) و در مبارزه با ابطال و قهرمانان همواره كسب پيروزي كرده و ضرباتش كاري و به حيات دشمن پايان داده، قبل از بيست سالگي به معركه نبرد شتافته و دلاوري ها از خود بروز داده است چنان كه در بستر رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم، خوابيد و در مقام فداكاري نسبت به حضرت برآمد.(122) و در تمامي جنگ ها چون بدر،(123) اُحد،(124) بني النضير(125) و احزاب(126) كه عمرو بن عبدود در آن به هلاكت رسيد، و بني قريضه(127)، و وادي الوحل(128)، و سلسله(129) كه همه رزمندگان مانند رشته زنجير، اسير شدند، و بني المصطلق(130) و جنگ خيبر(131) كه با كندن در آن معجزه بزرگي از خود نشان داد، و غزوه حنين(132) و طائف(133) جمع بسياري از سران كفار را از دم تيغ آبدار مي گذراند. و پس از رحلت رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم

در جنگ هاي جمل(134) و صفين(135)، بسياري از سران كفّار را از دم تيغ آبدار مي گذراند.

و پس از رحلت رسول خداصلي الله عليه وآله در جنگ جمل و صفين و نهروان شجاعت ها و رشادتها از خود نشان داد كه در السنه خاص و عام مشهور و ضربات او در كتب علما مسطور است.

دليل بر اين كه علي عليه السلام اكرم صحابه بود اين است كه: حضرتش روزه مي گرفت و گرسنگي مي كشيد و غذاي ساده خود را ايثار مي كرد و آيه شريفه: «يوفون بالنذر ويخافون يوماً كان شرّه مستطيراً. ويطعمون الطّعام علي حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً. انّما نُطعمكم لِوجهِ اللَّه لانُريد مِنكم جزاءً و لاشكوراً» (136).

در حق آن بزرگوار و همسر مكرمه اش حضرت فاطمه و دو فرزند دلبندش امام حسن و امام حسين عليهم السلام و ايثار به يادماندني و بي نظير شان نازل گرديده است.(137)

ديگر آن كه هزار بَرده(138) از دسترنج و كَدِّيَمين و عرقِ جَبين خريداري و رها ساخت.(139) هيچ گاه دست رّد به سينه مستمندي نزد. و تنها كسي بود كه به آيه شريف نجوي عمل نمود(140) تا آن كه نسخ شد.(141)

«يا اَيُّهَاالّذين آمَنُوا اِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بِيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً»؛(142)

«اي كساني كه ايمان آورده ايد، هرگاه با پيامبر گفتگوي محرمانه مي كنيد، پيش از گفتگوي محرمانه خود، صدقه اي تقديم نماييد».

معاويه درباره داد و دهش آن بزرگوار گفته است: اگر علي خانه اي پر از طلا و خانه ديگري پر از كاه مي داشت، اول خانه طلا را مي بخشيد و صدقه مي داد تا هيچ چيز از آن باقي نماند.(143)

دليل بر آن كه علي عليه السلام زاهدِ صحابه بود آن است كه:

حضرت ترك دنيا كرده و آن را سه

بار مطلقه كرده بود. و مي فرمود: اي زر و سيم دنيا، ديگري را غير از من بفريب.(144)

طعامش نان جو با نمك و سركه بود. و از كرباس خشن خام لباس تهيه مي كرد. و مي فرمود: به حدّي بر جامه خود وصله زده ام كه از دوزنده آن ديگر خجالت مي كشم. و جامه خود را گاهي با چرم و ديگرگاه با ليف خرما وصله مي زد، كفش و غلاف شمشير خود را از ليف خرما تهيه مي كرد. اموالي كه از اطراف و اكناف كشورهاي اسلامي نزد حضرت جمع مي شد همه را بين مسلمانان توزيع مي كرد و پس از شهادت ميراثي از حضرتش نماند.

بردبار ترين اصحاب بود

مروت و بردباري و مماشاتي كه در مقابل سپاه جَمَل [ناكثين] به ويژه دو چهره سرشناس از دشمنانش «مروان» (145) و «ابن زبير» (146) از خود نشان داد در تاريخ ثبت و در السنه مشهور است.

و به رزمندگان سپاه خود دستور داده بود آنان كه از صحنه كارزار گريخته اند تعقيب ننمايند و مجروحان جنگ را به قتل نرسانند.(147)

نيز موارد زير دليل بر حلم و گذشت آن بزرگوار است.

دستگيري «عمروبن عاص» و «بسر بن ارطاة» در نبرد صفين، و باكرامت و بزرگواري خاص خود وقتي بر شريعه فرات تسلّط يافت و شاميان را از آن به دور راند، اجازه داد براي معاويه و سپاهش آب بردارند و مقابله به مثل نكرد.(148)

عابدترين اصحاب پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بود

حضرت در طول شبانه روز نزديك هزار ركعت نماز به جاي مي آورد(149) و پيشاني مباركش به سبب سجده هاي طولاني همچون زانوي شتر پينه بسته بود.(150)(151)

و ادعيه اي كه آن حضرت انشاء كرده اين ادعا را ثابت مي كند.(152)

عادل ترين اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم بود

حضرت، اوّلين رهبري است كه در داد و دهش، اصل مساوات را ميان مردم به مرحله اجرا گذاشت و خود را در عِداد فردي از آن ها به حساب آورد. حتي مردي از او به شُريح قاضي شكايت كرد و ايشان در محكمه حاضر شد و در مقام دفاع برآمد.

فصيح ترين اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم بود

از حضرت خطبه هاي بلند و كلمات قصاري به يادگار مانده است(153) كه مي گويند كلام آن بزرگوار پس از [قرآن و سخنان گهربار رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فراتر از سخن بشر و فرو تر از كلام حق است، چنانكه فن سخنوري و نگارش را ديگران از حضرتش فرا گرفتند. معاويه در باب سخن آوري آن حضرت گفت: «فصاحت در قبيله قريش منحصر به اوست».(154)

خوش خلق ترين اصحاب بود

حكايت هاي بسياري در باب خوش اخلاقي حضرت روايت كرده اند و به حدّي خوش خو بود حتي دشمنان به عنوان خرده گيري برايشان درباره اش مي گفتند شوخ طبعي و بشاشت و مشاشت دارد و لطيفه گو است.(155) (و اين نبود مگر به خاطر خوش رفتاري او با دوستان و سيره پسنديده وي با يارانش).

با تدبير ترين اصحاب بود

حسن تدبير نيكو و سياست جنگي كه در مأموريت هاي رزمي - كه از سوي رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم به او محوّل مي شد - از خود بروز داد دليل اين مدعا است.

آن بزرگوار بود كه در مقام رايزني، به خليفه دوم فرمود: شخصاً در جنگ هاي روم و ايران شركت نكند تا مبادا كشته شده و رخنه در اركان اسلام بيفتد زيرا اگر دشمن از حضور فرمانده كل قوا در اين جنگ ها باخبر مي شد به طور يقين براي كشتن او اقدام جدّي مي كرد.(156)

و نيز حضرت بود كه نظر داد، خليفه دوم، زيورآلات كعبه را براي تجهيز سپاه اسلام، دست نزند و آن وقتي بود كه جمعي از ياران رسول خدا نزد خليفه نشسته بودند و سخن از زيورهاي گرانبهاي كعبه به ميان آوردند و گفتند: خانه كعبه احتياج به زيور ندارد خوب است آن ها را بفروشي و لشكر اسلام را بدان تجهيز كني كه اجري بزرگ تر دارد و بهتر است.

خليفه دوم از اين پيشنهاد خوشش آمد و آهنگ اين كار را كرد با اين وجود بهتر ديد مسأله را با علي عليه السلام هم در ميان بگذارد. و چون موضوع مطرح شد حضرت فرمود: خداوند متعال در قرآن في ء را بين مستحقان تقسيم كرده و مصرف خمس را نيز مشخص كرده و صدقات را در

جايگاه خود قرار داده و زر و زيورهاي كعبه در آن روزگار در كعبه بوده است ولي خداوند سخني از زيورآلات كعبه نفرمود، نه از آن جهت كه فراموش كرد لذا حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم آنها را به همان حال خود باقي گذاشت و كاري به آن نداشت تو هم آنها را در همان جا بگذار و دست به سوي آنها دراز نكن.

عمر گفت: اگر تو نبودي كار ما به رسوايي مي كشيد.(157)

و نيز حضرت فرمود: اگر تقواي الهي و پروا پيشگي مانع نبود، از همه اعراب، زيرك تر و سياستمدار تر بودم.(158)

سهل انگاري نكردن در امور دين

دليل بر اين كه حضرت در اجراي سياست و اقامه حدود و كيفر بزهكاران سختگير بود اين است كه حضرت در ذات خدا خشونت داشت به طوري كه معروف است كه گروهي را در آتش سوزاند(159) و جمعي را قطعه قطعه كرد و دسته اي را به دار آويخت. و خانه مصقلة بن هبيرة(160)(161) كارگزار خائن خود، و جرير بن عبداللَّه بجلي كه نزد معاويه گريخته بودند، به ويرانه اي تبديل ساخت.

و قاطعيت و عدم مداهنه او در اقامه حدود و مجازات مشهور است، چنان كه جماعتي را در دوران خليفه اوّل و سوم به مجازات رساند.(162)

اوّلين مسلمان بود

دليل آن انبوه رواياتي است كه در اين باره به ما رسيده است. خود حضرت نيز مفتخر به سبقت بر همگان در اسلام آوردن بود و فرمود: رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم روز دوشنبه مبعوث شد، و من روز سه شنبه اسلام آوردم و هرگز بت نپرستيدم.(163)

امامت ساير امامان

ادله امامت در مورد يازده تن از فرزندان [و فرزند زادگان] حضرت علي عليه السلام فراوان است:

1- نصّ اميرمؤمنان بر امامت فرزند خود حسن عليه السلام و نصّ امام حسن عليه السلام بر امامت برادر خود امام حسين عليه السلام، و نصّ هر يك از امامان به امامت جانشين خود.

2- فرموده رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم كه فرمود: اِنَّ اِبني هذا اِمامٌ، اَخو اِمام، اَبوائمة تِسْعة.(164)

اين فرزندم حسين، امام، و برادر امام و پدر حجّت هاي نه گانه است.

3- رواياتي كه در صحاح سته و غير آن ها از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم روايت شده كه حضرت فرمود: انّ الائمةَ مِن قُريش اومِن بني هاشم.(165) و انّه يَكُون بَعْدي اِثناعشر خَليفة، كلّهم مِن قُريش.(166)

امام هاي بعد از من از قريش يا از بني هاشم هستند.

امامان پس از من دوازده تن مي باشند كه تمام آنان از قريش هستند.

و قال رسول اللَّه صلي الله عليه وآله وسلم: «مَنْ ماتَ ولَمْ يَعْرِف اِمامِ زَمانِه ماتَ ميتَةً جاهليّة»؛(167) كسي كه بميرد بدون اين كه امام زمان خود را بشناسد مرگ او مرگ جاهليت است.

از حديث اوّل و دوم استفاده مي شود كه تعداد امامان دوازده نفر مي باشد -نه كمتر و نه بيشتر - و اين كه تمامي آن ها از قبيله قريش هستند.

و از حديث سوم استفاده شد كه در هر عصر يكي از آنها برخاسته اند. و از قريش جز مولا علي عليه

السلام و يازده فرزندش ديگران، دعوي امامت ننموده اند.

4- فرموده رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم: إنّي مخلف فيكم الثقلين كتاب اللَّه و عترتي أهل بيتي ما أن تمسكتم بهما لن تضلّوا من بعدي و انّهما لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض.(168)

من در ميان شما دو يادگار گرانبها مي گذارم: قرآن و خاندانم مادامي كه به آن دو تمسك جوييد بعد از من گمراه نمي شويد، و اين دو هرگز از يكديگر جدا نمي شوند تا اينكه در كنار حوض بر من وارد شوند.

[در اينجا چند نكته قابل ملاحظه است]

از اين حديث وجوب تمسّك به عترت استفاده مي شود يعني اقتداء به گفتار و كردار آنان و انجام آنچه بدان امر مي كنند و ترك آن چه از آن نهي مي كنند.

و نيز دلالت مي كند بر عصمت آن گراميان، چون عترت را در كنار كتاب خدا كه معصوم است قرار داده است. و اگر آنان معصوم نبودند، متمسك به آنان از گمراهي در امان نبود.

و نيز دلالت مي كند كه آنان از قرآن جدا نمي شوند. و اگر عصمت نبود جدايي امكان داشت، و امامت هم چيزي جز اين امور نيست.

5- امام بايستي عصمت داشته باشد و غير از آن بزرگواران معصوم نداريم، از اين رو آن بزرگواران امام واجب الاطاعة بوده اند.

6- امامان عليهم السلام از حيث دانش و فضل و كرم و زهد و ورع و عبادت برجسته ترين و كامل ترين انسان عصر خود بودند.

كتاب ها پر است از انواع دانش هايي كه از آنان تراوش كرده است. احاديثي كه از آن گراميان در علوم مختلف روايت شده در بيش از شش هزار و ششصد كتاب ثبت كرده اند كه چهارصد كتاب آن به اصول اربعمائه معروف

است.(169) و يك راوي به نام ابان بن تغلب تنها از امام صادق عليه السلام سي هزار حديث روايت كرده است.(170)

و حسن بن علي وشاء(171) يكي از ياران امام رضاعليه السلام مي نويسد: در مسجد كوفه نهصد شيخ را ديدم كه هر كدام مي گفتند: حديث كرد مرا امام جعفر صادق.(172)

و حافظ ابن عقده زيدي نام چهار هزار تن از معتمدين، به ويژه راوياني كه از امام صادق عليه السلام به نقل روايت پرداخته اند، در يك كتاب جمع آوري نموده است.(173)

حضرت مهدي صاحب الزمان - عجل اللَّه تعالي فرجه -

موعود جهاني در سال 256 ديده به جهان گشود بنابراين عمر آن حضرت تا سال 1330 (سال تأليف كتاب) حدود هزار و هفتاد و چهار سال مي باشد و جاي هيچ گونه تعجب نيست كه يك فرد اين اندازه عمر طولاني داشته باشد چون پروردگار قادر بر هر كاري توانا است همان طوري كه از ميان پيامبران، حضرت نوح عليه السلام نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خود درنگ نمود. «فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِينَ عاماً»؛(174) «در ميان آنها هزار سال، پنجاه سال كم درنگ كرد».

در ميان آنها نهصد و پنجاه سال و همچناني كه از بد فرجامان دوزخي، دجّال روزگاري بس دراز است كه زنده است. و كما اين كه عيسي بن مريم.

نوّاب خاص

سُفراي حضرت مهدي چهار نفر بودند [كه به ترتيب به منصب نيابت گمارده شدند]: عثمان عمري، و فرزندش محمد بن عثمان، و حسين بن روح و علي سَمُري.

دليل نامگذاري آنان اين بوده كه ايشان واسطه بين حضرت و مردم بودند و حضرت در غيبت صغري بر آنان ظاهر مي شد تا آن كه دوران غيبت كبري فرا رسيد.

بحث معاد

بحث معاد

معاد يعني تجديد زندگي اجسام پس از فناي آنها و بازگرداندن آنها براي حسابي كه دليل عقلي و نقلي آن را اثبات مي كند.

دليل عقلي: دليل عقلي بر اثبات روز جزا آن است كه اگر قيامت و روز باز خواستي نباشد «تكليف»، كار نامعقول و بي فائده اي مي شد؛(175) از اين جهت براي جزاي نيكوكاران و سزاي بدكاران و گرفتن داد مظلوم از ظالم «معاد» حتمي است. و در اين دنيا كه خوشي ها و لذت هايش آميخته به رنج و محنت است و بيشتر اوقات هم روي خوش به تبهكاران نشان مي دهد و آنان مكافات اعمال خود را نمي بينند [به مقتضاي عدالت و حكمت خدا] بايد جهان ديگري باشد كه نيكوكاران پاداش نيكوكاري و بدكاران كيفر تبهكاري خود را ببينند.(176)

دليل نقلي: آيات و اخبار فراواني است كه در اين زمينه در دست است مانند آيه شريفه: «قالَ مَن يُحْيِي الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ قُلْ يُحْيهَا الّذي اَنْشَأها اَوَّلَ مرّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ.» (177)

[ابيّ بن خلف] «گفت: كه زنده مي گرداند اين استخوان هاي پوسيده را؟ اي پيامبر! به او بگو: زنده مي كند آنها را همان كه آفريد شان اول بار و او به هر خلقي دانا است».

ساير اعتقادات

يك مسلمان بايستي به همه چيزهايي كه از سوي رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم به ما رسيده اعتراف نمايد و اعتقاد داشته باشد مانند صراط، ميزان اعمال، گفتار اعضاي بدن، و حساب قبر، و حساب روز جزا، تقسيم نامه اعمال، و بهشت، و جهنم، و شفاعت، و حوض كوثر، و نامه هاي اعمال و …

صراط

صراط جسر و پلي است كه براي عبور روي جهنم كشيده شده و همگان بايد از روي آن بگذرند.(178)(179) بندگان مطيع از روي آن به بهشت مي روند و گناهكاران در آتش سقوط مي كنند.

ميزان اعمال

ميزان وسيله سنجش اعمال نيك و بد انسان است. و آن معناي اصطلاحي و متبادر به ذهن يعني ترازو است.

كساني گمان كرده اند كه ميزان آخرت مانند ترازوهاي دنيايي دو كفه و شاهين دارد و اعمال انسان ها بعد از تجسم در دو كفه آن قرار مي گيرد و سنجيده مي شود و قضاوت نهايي صورت مي گيرد.

در هر حال در آيات زيادي از آن سخن رفته است از جمله خداي متعال فرموده: «وَ نَضَعُ المَوازينَ الْقِسْطَ لِيَوم القِيامَة».(180)

و ما ترازوهاي عدل را براي روز قيامت خواهيم نهاد.

«فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَ مَنْ خَفَتْ مَوازينُهُ فَأُولئِكَ الّذينَ خَسِروُا اَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بآياتِنا يَظْلِمُون».(181)

پس كساني كه كفه ترازوي اعمال خوبشان سنگين شد، همان ها اهل نجات اند و كساني كه كفه ترازوي اعمال خوبشان سبك شد، پس آنها كساني هستند كه بر خود زيان وارد كردند بر اساس ظلمي كه به آيات ما مرتكب شده اند.

«و آخَرونَ مَرْجَونَ لاَمْرِ اللَّهِ(182) اِمّا يُعَذِّبَهُمْ وَ اِمّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ و اللَّه عليمُ حكيم» (183). و برخي ديگر (از گناهكاران هستند كه) كارشان موقوف بر مشيّت خداست. يا (به عدل) آنان را عذاب كند و يا (به لطف و كرم) از گناهشان درگذرد. و خدا دانا و حكيم است.

سخن گفتن اعضا و جوارح

اعضا و جوارح انسان در روز حساب و سنجش (قيامت) به سخن آمده بر اعمال ارتكابي صاحبش گواهي مي دهند خداوند سبحان فرموده: «اَلْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي اَفْواهِهِمْ و تُكَلُِّمنا اَيديهِمْ و تَشْهَدُ اَرْجُلُهمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.»؛(184)

«امروز بر دهان آنان، مهر مي زنيم و دست و پاهايشان را به سخن در مي آوريم كه بر كارهاي آنان گواهي مي دهند».

و جاي ديگر فرمود: «شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُم و اَبْصارُهُمْ و جُلودُهُمْ بِما

كانُوايَعْمَلُونَ».(185) «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ اَلْسِنَتُهُم و اَيْديهِم و اَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛(186) «در آن روز زبان ها و دست ها و پاهايشان بر ضد آنها به اعمالي كه مرتكب مي شدند گواهي مي دهد».

تقسيم نامه اعمال

معناي تطاير كتب (پريدن نامه هاي اعمال) اين است. بعد از آن كه خداوند سبحان در رستاخيز از حساب خلايق فارغ شد، نامه هايي در هوا پراكنده مي شود(187) كه هريك از آن ها در اختيار صاحب آن قرار مي گيرد. و محتواي آن نامه ها كرده هاي صاحب نامه است چه خوب و چه بد، چه زشت و چه زيبا، چه ريز و يا درشت و به او فرمان مي دهد كه: «اِقْرَاْ كتابَكَ كَفي بِنَفْسِكَ اْليَومَ عَلَيْكَ حَسيباً»؛(188) «نامه اعمال خود را بخوان، امروز كافي است كه خود محاسب خويشتن باشي».

«فَاَمّا مَن اُوتِي كِتابَهُ بِيَميِنِه. فَسَوفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسيراً. وَ يَنْقَلِبُ اِلي اَهْلِهِ مَسروراً. وَ اَمّا مَن اُوتِيَ كِتابَهُ وِراءَ ظَهْرِهِ. فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُورا وَ يَصْلي سَعيراً»؛(189) «اما هر كه نامه اش را به دست راستش دادند پس به زودي به حساب او به سهولت و آساني رسيدگي مي شود و خشنود به سوي كسانش بر مي گردد. و اما آن كس كه نامه عملش از پشت سر به او داده شود پس به زودي بخواند هلاك را و در آيد در آتش سوزان».

حساب قبر

معناي حساب قبر اين است كه پس از آن كه مكلّف را در قبر گذاشتند فرشتگان نكير و منكر سراغ انسان مي آيند از مسايل اعتقادي مانند توحيد و نبوت و امام شناسي و ديني كه برگزيده از او سؤال مي كنند، هر كس جوابش صحيح بود، در حيات برزخي خود از روح و ريحان بهره مند شده و در آخرت از نعمت هاي بهشت برخوردار مي گردد. و آن كه پاسخ صحيح ندارد در قبر خويش گرفتار عذاب و در رستاخيز به آتش دوزخ گرفتار مي گردد.(190)

سؤال و حساب در قيامت

معناي حساب اخروي اين است كه خداي متعال پس از حشر و زنده كردن بندگان تمام حركات و سكنات شان از كلي و جزئي، اعتقادي و عملي آنان را در اين دنيا مورد حسابرسي و بازخواست [دقيق و عادلانه] قرار مي دهد.(191)

«فَمَنْ يَعْمَل مِثْقالَ ذَرةٍ خَيراً يَرَهُ. وَ مَنْ يَعْمَل مِثْقالَ ذَرّةٍ شَراً يَرَهُ»؛(192)

«پس هر كه هم وزن يك ذره اي كار خير يا شرّي انجام دهد در قيامت همان را خواهد ديد. و هر كه به مقدار ذره اي بدي كند، همان را خواهد ديد».(193)

آن گاه به تناسب كارشان پاداش و كيفر مي بينند.

بهشت [رزقنا اللَّه و ساير المؤمنين الوصول اليها]

بهشت [كانون لطف و رحمت و] جايگاه هميشگي و سعادت [افراد خداپرست و ديندار و نيكوكار] است. در بهشت مرگ و پيري و بيماري، درد و رنج و خستگي و ملال راه ندارد. چنان كه آفتاب سوزان و سرماي شديد در آن وجود ندارد. و كانون خوشي ها و لذت ها است. و افراد شايسته و نيكوكار هماره با خوشي و راحتي در آن زيست مي كنند. و هر كس داخل جنّت شد زندگي جاويدان دارد و همواره در آن خواهد ماند.(194)

جهنّم

جهنّم(195) جايگاه عذاب است كه خداوند متعال براي كفار و تبهكاران معين فرموده و كافراني كه به دوزخ مي روند براي هميشه در آن جا ماندگار خواهند بود. اما اگر خداپرستان [كه به سبب ضعف ايمان مرتكب معصيت شده اند]به دوزخ افكنده شوند احتمال دارد كه در پرتو رحمت خداي رحيم، و شفاعت برگزيدگان مقّرب درگاهش از آن جايگاه نجات يابند.(196) و دوزخيان مي ميرند و زنده مي شوند و از عذابشان كم نمي شود. جهنميان در صورتي كه فريادرسي طلب كنند، آبي مانند مس گداخته بر سر و رويشان ريخته مي شود.

« … وَ اِنْ يَسْتَغيثُوا يُغاثُوا بماءٍ كَاْلمُهلِ(197) يَشْوِي اْلُوجُوهَ بِئَس الَشّرابُ و سائت مُرْتَفَقاً»؛(198)(199)(200) « … و اگر آبي درخواست كنند، آبي همانند مس گداخته كه روي ها را مي سوزاند و بريان مي كند به آنها مي دهند. چه شربت بدي است! و چه بد محل اجتماعي است!».

شفاعت

شفاعت ويژه گناه كاراني است كه خط فكري و رهبري و اصول عقائد آنان صحيح باشد.

آن كه نسبت به گناهانش نادم است و اظهار پشيماني كند، نيازمند شفاعت نيست.(201) و كافران از شفاعت بي بهره اند.

شفيعان قيامت عبارتند از: پيامبران الهي، اوصياء آنان، صالحان از مؤمنان.

شافعان جز براي افرادي كه طلب كنند، شفاعت نمي كنند.

حوض كوثر(202)

حوض كوثر همان حوض پيامبر اسلام در روز رستاخيز است كه پهنايش از شهر «ايله» (ميان مصر و شام) تا شهر صنعا(203) كه در يمن واقع شده خواهد بود. و به تعداد ستارگان آسمان جام هايي در كنار آن وجود دارد و ساقي آن علي عليه السلام است. هر كه يك بار از آب گواراي آن بنوشد ديگر تشنگي به سراغش نخواهد آمد.

صحيفه يا نامه اعمال

معناي ثبت اعمال اين است كه پروردگار متعال براي هر يك از مكلُفان دو فرشته نگهبان در روز و دو فرشته نگهبان در شب گمارده تا فرشته دست راست كارهاي پسنديده و فرشته دست چپ، كرده هاي بد او را يادداشت بنمايند. خداوند در قرآن مجيد مي فرمايد:

«وَ اِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ كِراماً كاتِبينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ»؛(204)

در صورتي كه فردي به انديشه كار نيك افتد حسنه اي در پرونده اعمالش ثبت مي شود و اگر به عمل به آن مبادرت ورزد ده بار برايش نوشته مي شود، چنان كه فكر كار زشت در نامه اعمال ثبت نشده در صورت ارتكاب، مهلتي هفت ساعته به او داده خواهد شد، تا در صورت توبه در پرونده اعمالش ثبت نشود. و در صورتي كه توبه نكرد فقط يك گناه در پرونده اعمالش ثبت مي گردد، چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيئةِ فَلا يُجْزي اِلاّ مِثْلَها»؛(205) «هر كس نيكي اي بيارد ده برابر آن دارد و هر كس بدي بياورد جز برابر آن سزايش ندهند». تمام.

منابع تحقيق

قرآن مجيد.

نهج البلاغه: گردآورنده شريف رضي: ابوالحسن محمّد بن حسن (م: 404 ه.ق)

الف

اثبات الهداة: حر عاملي: محمدبن حسن (م: 1104 ه.ق)

الاحاديث الغيبيّة: تأليف و نشر: مؤسسة المعارف الاسلامية - قم.

احقاق الحق: شهيد سيّد نوراللَّه حسيني تستري (م: 1091 ه.ق)

الارشاد في معرفة حجج اللَّه علي العباد: شيخ مفيد: محمد بن محمد بن نعمان (م: 381 ه.ق)

اسد الغابة: ابن اثير علي بن محمّد جزري (م: 630 ه.ق)

الاعتماد في شرح واجب الاعتقاد: مقداد بن عبداللَّه سيوري (م: 826 ه.ق)

اِعلام الوري بأعلام الهدي: فضل بن حسن طبرسي (م: 548 ه.ق)

امامت پژوهي: جمعي از نويسندگان، زير

نظر دكتر محمود يزدي مطلق (فاضل)

الأمالي: شيخ صدوق: محمّدبن علي بن حسين صدوق (م: 381 ه.ق)

اوائل المقالات: شيخ مفيد (م: 381 ه.ق)

ايضاح المراد في شرح كشف المراد: علي رباني گلپايگاني

ب - پ

باب حادي عشر: حسن بن يوسف بن علي بن مطهر حلي (م 726 ق) با شرح النافع يوم الحشر، فاضل مقداد (م 826).

بحارالانوار: محمّدباقر مجلسي (م 1110)

بحوث في الملل و النحل: جعفر سبحاني.

پايه هاي علمي و منطقي عقايد اسلامي: ابوطالب تجليل تبريزي.

ت

تاريخ الامم و الملوك (= تاريخ طبري): محمّد بن جرير طبري (م: 310 ه.ق)

تفسير بيضاوي: انوار التنزيل و أسرار التأويل ناصر الدين ابوسعيد عبد سعيد عبداللَّه شيرازي بيضاوي (م: 791 ه.ق)

التفسير الكبير (مفاتيح الغيب): فخرالدين محمدبن عمربن حسين معروف به فخر زاده (م: 606 ه.ق)

تجريد الاعتقاد: محمّدبن جرير طبري (م: 310 ه.ق)

تصحيح الاعتقاد: شيخ مفيد

ترجمه تاريخ طبري: محمّدبن جرير طبري (م: 310 ه.ق)

تقريب المعارف: ابوالصلاح حلبي (م: 447 ه.ق)

التنقيح: سيّد ابوالقاسم موسوي خويي (م: 1413 ه.ق) تقرير، شهيد ميرزا علي غروي تبريزي

ج - ح

جامع البيان (تفسير طبري): محمّد طبري. (م: 310 ه.ق)

الحدائق الناضرة: يوسف بحراني. (م: 1186 ه.ق)

د - ذ - ر

الدرالمنثور: جلال الدين سيوطي (م: 911 ه.ق)

ذخائر العقبي: محب الدين احمد طبري (م: 694 ه.ق)

راهبرد: آقا محمّد علي كرمانشاهي (م: 1216 ه.ق)

الرعاية في علم الدراية: زين الدين بن علي عاملي (= شهيد ثاني) (م: 965 ه.ق)

رسائل الشريف المرتضي: سيد مرتضي، علي بن الحسين موسوي علم الهدي (م: 436 هق)

رهبري در اسلام: محمدي ري شهري

روضة الواعظين: محمّد فتال نيشابوري (م: 508 ه.ق)

روح المعاني: سيّد محمود آلوسي (م: 1270 ه.ق)

س - ش

سرمايه ايمان: ملا عبد الرزاق لاهيجي (قرن 11)

شرح المختصر: ابن

سبكي

شرح المواقف: عضد الدين عبدالرحمن ايجي (م: 756 ه.ق)

شرح المقاصد: سعد الدين مسعود تفتازاني (م: 793 ه.ق)

شرح نهج البلاغه: حبيب اللَّه هاشمي خويي

شرح نهج البلاغه: ابن ابي الحديد (م: 656 ه.ق)

شواهد التنزيل: عبيد اللَّه حاكم حَسكاني (متوفاي بعد از 470 ه)

شناخت امام: مهدي فقيه ايماني

ص

صحيح ابن حبّان: ابن حبّان (م: 354 ه.ق)

الصحيح: بخاري: محمدبن اسماعيل (م: 256 ه.ق)

الصحيح من سيرة النبي الاعظم صلي الله عليه وآله: سيد جعفر مرتضي عاملي

الصوارم المهرقة: قاضي نور اللَّه شوشتري (شهادت 1019 ه)

ع - غ - ف

العقائد الحقة: سيد احمد موسوي خوانساري (م: 1363 ه.ق)، تحقيق ناصر باقري بيد هندي

عبقات الانوار: مير حامد حسين لكهنوي (م: 1304)

عليّ و السنة: بحراني (م: 1107 ه.ق)

غاية المرام: سيد هاشم بحراني (م: 1107 ه.ق)

الغدير: عبدالحسين اميني (م: 1390 ه.ق)

فضائل الخمسة: سيّد مرتضي حسيني فيروز آبادي

فضائل: احمد بن حنبل (م: 241 ه.ق)

فهرست ملحقات احقاق الحق: مرتضي فرج پور

ك

كتاب الطهارة: مرتضي انصاري (م: 1281 ه)

كفاية الطالب: محمد بن يوسف گنجي شافعي (م: 658 ه.ق)

الكامل في التاريخ: ابن اثير: فخرالّدين ابوالحسن علي (م: 328 ه.ق)

كشف الغمه: اربلي: علي بن عيسي (م: 693 ه.ق)

م

مجمع البيان: طبرسي: فضل بن حسن (م: 548 ه.ق)

مجموعه رسائل اعتقادي محمدباقر مجلسي، تحقيق: سيد مهدي رجائي

المسند: احمد بن حنبل (م: 241 ه.ق)

المستدرك علي الصحيحين: حاكم نيشابوري: محمّدبن عبداللَّه (م: 405 ه.ق)

المصنّف: ابن ابي شيبة: عبداللَّه بن محمّدبن ابي شيبه كوفي (م: 235 ه.ق)

المراجعات: سيّد عبدالحسين شرف الدين موسوي (م: 1377 ه.ق)

معجم رجال الحديث: سيّد ابوالقاسم موسوي خويي (1317 - 1413 ه.ق)

معجزات و دلائل نبوة: سيّد الانبياء والمرسلين: يوسف محمّد فارح يوسف

معجزات النبي صلي الله عليه وآله: ابوالفداء حافظ ابن كثير

دمشقي (م: 774 ه.ق)

الميزان: سيد محمّد حسين طباطبايي تبريزي (1321 - 1402 ه.ق)

مناقب آل ابي طالب: ابن شهر آشوب مازندراني: محمّد بن علي بن شهر آشوب (م: 588 ه.ق)

منتهي الآمال: محدث قمي (م: 1259 ه.ق)، تحقيق ناصر باقري بيد هندي

معجزات و دلائل نبّوة سيّد الانبياء والمرسلين: يوسف محمّد فارح يوسف

معجزات الرسول صلي الله عليه وآله و دلائل صدق نبّوتة: ابراهيم جَلُهومْ و عبدالسلام حَمّاد

ن

نهج الحق: علامه حلي: (حسن بن يوسف بن مطّهر حلي، م: 726 ه.ق)

النكت الاعتقادية: فخرالمحققين، محمد بن حسن: علامه حلي.(206) (م: 771 ه.ق)

و الحمدللَّه و صلي اللَّه علي محمدٍ و عترته الطيبين الطاهرين

و احشرنا معهم و في ظلّهم و تحت لوائهم يا ارحم الراحمين

پي نوشت ها

1) نمونه را نك: الذريعة، ج 2، ص 181 - 199.

2) و به چاپ مؤسسة اهل البيت عليهم السلام - بيروت، لبنان، نيز مراجعه شده است.

3) سيد مرتضي رحمه الله، مي نويسد: دين، در اصطلاح شرع، عبارت است از آنچه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم به سوي آن دعوت كرده است. نك: رسائل الشريف المرتضي، ج 1، ص 270. «ب»

4) سوره نحل، 90.

5) در اصطلاح به چيزي كه از علم به چيز ديگر حاصل شود، دليل گويند، «ب».

6) صاحب معالم مي نويسد: اين عقيده اكثر علماي اسلامي است، مگر گروهي كوچك از اهل خلاف كه سخنان آنان براساس درستي تكيه ندارد و قابل اعتماد نيست.

- نك: الاقتصاد الهادي، ص 10؛ اصول دين بغدادي، ج 1، ص 255؛ الشامل في اصول الدين، ص 27؛ اسرار الآيات ملاصدرا، ص 2.

7) مكلف؛ به انساني مي گويند كه زنده و بالغ و عاقل باشد، «ب».

8) در ضابطه شمرده شدن يك اصل از اصول دين

يكي از معاصران گويد: ضابطه نقش بنيادين آن اصل در تحقق عيني آرمان هاي توحيدي و ارزش هاي اسلامي است. رهبري در اسلام، ص 129 «ب».

9) غالب متكلمان شيعه و تعدادي از انديشمندان اشعري امامت را از اصول دين دانسته اند. نك: الهدايه شيخ صدوق، ص 27؛ اوائل المقالات، ص 7؛ رسائل شريف مرتضي، ج 1، ص 165 - 166؛ تهذيب الاحكام، ج 1، ص 335؛ الحاشية علي الالهيات از مقدس اردبيلي، ص 178- 179؛ گوهر مراد، ص 467؛ احقاق الحق، ج 2، ص 305؛ شرح اصول كافي ملا صالح، ج 2، ص 15؛ انيس الموحدين، ص 137؛ دلائل الصدق، ج 2، ص 352؛ الحدائق الناصرة، ج 5، ص 175؛ جواهر الكلام، ج 6، ص 56؛ رسائل حكيم سبزواري، ص 277؛ التنقيح في شرح عروة الوثقي، ج 2، ص 84؛ كتاب الطهاره از شيخ انصاري، ج 2، ص 352.

10) سوره آل عمران، 190.

11) سوره انبيا، 22.

12) به صفات ثبوتيه، «صفات كمال» و «صفات جمال» نيز مي گويند.

13) سلب نمودن يعني دور كردن و برهنه نمودن، در اين جا يعني اين صفات را بايد از ذات خداوند دور داشت «ب».

14) به چيزي كه داراي ابعاد سه گانه (طول و عرض و عمق) باشد، جسم مي گويند «ب».

15) آنچه از ما توسط اعضاء و جوارح و در بعضي موارد به كمك ابزار خارجي محقّق مي شود، «فعل» است.

16) سوره بلد، 11. نجد: راه (اعم از راه خوب و بد).

17) سوره يونس، 44.

18) سوره ذاريات، 56.

19) نك: بحارالانوار، ج 11، ص 41 و ج 77، ص 71؛ الكامل ابن اثير، ج 1، ص 28؛ الخصال، ج 2، ص 641؛ الاختصاص، ص 263؛ مجمع البيان، ج 10، ص 332 و ج 8، ص 458. در روايات ديگر، به گونه ديگر آمده است. نك: بحارالانوار، ج 11، ص 31 و ص 60، و ج 16، ص 352.

20) نك: الميزان، ج 2،

ص 145.

21) گفتني است كه نام مبارك انبياء عظام در قرآن عظيم يك جا نيامده است هيجده نفر از آنان در سوره مباركه انعام از آيه 82- 87: «وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلي قَوْمِهِ» تا آخر، و جناب ادريس در آيه 55 از سوره مباركه مريم، و جناب ذي الكفل در آيه 85 از سوره مباركه انبياء و جناب آدم در آيه 31 از سوره مباركه بقره، و جناب هود در آيه 64 از سوره مباركه اعراف، و جناب صالح در آيه 72 و جناب شعيب در آيه 84 از همان سوره و مواضع كثير ديگر و در آيه 163 و 164 سوره نساء هم نام سيزده تن آمده است. انا اوحينا اليك - الخ.

در نهج الصباغه علامه شوشتري روايتي نقل نموده كه در حدود هفتاد نفر از انبياء در آن روايت نامشان آمده است. «ب»

22) تعبير اولوالعزم در آيه مباركه 35 سوره احقاف آمده است. و نيز در كافي، ج 2، ص 17؛ المحاسن، ج 2، ص 261؛ معالم النبوة، ص 163؛ بحارالانوار، ج 11، ص 33 - 34. در تفسير اولو االعزم، در كلمات پيشوايان ما، فرمايشات مختلفي وارد شده است كه همه آن ها با يكديگر قابل جمع مي باشند. «ب»

23) نام شريف اين پنج تن در آيه شريفه «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّي بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَمُوسي وَعِيسي أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلاتَتَفَرَّقُوا فِيهِ».آمده است «ب».

24) نك: خصال، ص 300، كافي، ج 1، ص 170؛ تفسير قمي، ج 2، ص 300.

25) از چاپ مؤسسة اهل البيت عليهم السلام، بيروت - لبنان، ص 17.

26) نيز نك: اعتقادات صدوق؛ شمع اليقين في معرفة الحق و اليقين

- مخطوط - ص 35؛ تنزيه الانبياء، چاپ نجف، ص 3؛ نهج المسترشدين، ص 1؛ مجمع الذخائر الاسلامية، ص 58 59؛ ارشاد الطالبين، ص 30 - 300؛ بحار، ج 11، ص 90 و ج 17، ص 108 «ب».

27) سوره يونس، 36. آيا كسي كه به سوي حقّ دعوت مي كند براي رهبري سزاوارتر است، يا كسي كه هدايت نمي شود، مگر اين كه او را هدايت كنند؟ شما را چه شده است؟ و چگونه قضاوت مي كنيد؟!.

28) چون از رسول خداصلي الله عليه وآله روايت شده كه «اذا ابلغ نسبي إلي عدنان فامسكوا»: وقتي كه سلسله نسب من به عدنان رسيد، همان جا توقف كنيد، لذا مصنف بالاتر از عدنان را ذكر نكرده است «ب».

29) كنيه نوعي اسم است كه با لفظ «اَب» يا «امّ»، شروع مي شود و بيشتر براي تعظيم و بزرگ داشتن شخصي بر او اطلاق مي شود.

30) در تاريخ ولادت حضرت ميان اهل حديث اختلافاتي وجود دارد مشهور آن است كه حضرتش به روز دوشنبه دوازدهم يا هفدهم ربيع الاول عام الفيل برابر با سال 570 ميلادي ديده به جهان گشود.

31) از چاپ مؤسسه اهل البيت عليهم السلام، ص 19 اضافه شد.

32) نسب پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم با 28 واسطه به اسماعيل پيغمبر مي رسد. پدرش عبداللَّه فرزند عبدالمطلب فرزند هاشم سرسلسله دودمان بني هاشم بوده، دوازدهمين جدش نضر بن كنانه است كه قريش بدو مي پيوندد.

33) علماي اماميه بر امر فوق اجماع دارند، نك: اوائل المقالات، ص 12؛ تصحيح الاعتقاد، ص 67؛ روضة الواعظين، ص 67؛ مجمع البيان، ج 4، ص 322؛ الصحيح من سيرة النبي الاعظم، ج 2، ص 185؛ المنهل السائغ لتقويم الزّائغ؛ شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحراني، ص 471؛ شرح المازندراني علي الكافي، ج 12، ص 504؛ مفتاح الفلاح، ص 31؛

تعليقة الخواجويي علي مفتاح الفلاح، ص 125؛ بحارالانوار، ج 15، ص 118- 117 و ج 12، ص 48؛ منتهي الآمال با تحقيق باقري بيد هندي، ج 1، ص 25. و بعضي از علماي اهل سنت با ما در اين خصوص هم عقيده اند از جمله نك: روح المعاني، ج 19، ص 137؛ كشف الخفاء عجلوني، ص 62، و سيوطي در كتاب هاي متعدد و سخاوي در كتاب خود كه به صورت مستقل در اين باره نگاشته است. «ب».

34) نيز نك: ايضاح المراد في شرح كشف المراد «ب».

35) وي از طايفه بني حنيفه بود كه در عصر پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مرتد شد و ادعاي پيامبري كرد و به تقليد از قرآن كريم، كلماتي به نثر مسجّع ساخت و بدين وسيله گروهي ساده لوح را فريب داد «ب».

36) و نيز آب دهان خود را در چاهي كه كم آب بود افكند تا آبش زياد شود، ولي آب چاه فرو نشست. و يا دست خود را به عنوان بركت بر سر و صورت بعضي از كودكان قبيله بني حنيفه كشيد، ناگهان دچار كچلي و عيوب ديگر شدند. نك: تاريخ كامل ابن اثير، ج 2، ص 183.

37) ابن شهر آشوب در مناقب، ج 1، ص 144 مي نويسد: براي پيامبرصلي الله عليه وآله معجزاتي است كه براي ساير پيامبران نبوده است و گفته شده است آن حضرت داراي چهارهزار و چهارصد و چهل معجزه است. شيخ حر عاملي در كتاب اثبات الهداة از پنجاه و هشت كتاب معجزات نبوي را ذكر كرده است.

38) اين حادثه در شب چهاردهم ذي الحجة (در حالي كه ماه تازه در آسمان ظاهر گشته بود) وقتي كه قريش از حضرت رسول صلي الله عليه وآله درخواست معجزه كردند اتفاق

افتاد حضرتش ماه را بفرمود به دو نيم پاره شود كه چنين شد، آنگاه فرمود: آنگونه كه بوده باز گردد. سپس به هم آمد و قرص كامل ماه را تشكيل دادند [در سوره قمر آيه 1 و 2 به اين حادثه اشاره شده است] نيز نك: صحيح بخاري، ج 3، ص 1405، باب اشنقاق القمر، ح 3655 - 3658؛ فضائل الخمسة، ج 1، ص 70 - 71 به نقل از بخاري، ترمزي، احمد بن حنبل؛ اعلام الوري، ص 38؛ الاعتماد، ص 81؛ الولائل النبوة بيهقي، ج 2، ص 266؛ تفسير بغوي ج 4، ص 258، سيّد شريف جرجاني در شرح المواقف و ابن سبكي در شرح المختصر حديث شق القمر را متواتر بيان كرده است.

39) نك چشم اندازي به معجزات پيامبران از منظر قرآن و تاريخ، ص 215.

40) اين جريان در بعضي غزوات اتفاق افتاد كه مسلمانان هزار و پانصد تن بودند جابر گفت اگر صد هزار نفر هم بوديم ما را كفايت مي كرد.

- سنن ترمزي، ج 5، ص 251؛ باب 31، ح 3710؛ فتح الباري، ج 6، ص 475.

41) اين معجزه بارها اتفاق افتاد. يك نوبت بعد از آيه شريف و انذر عشرتك الاقربين و يوم الدار بود. نبوت دوم وقتي جابر در روز خندق چار پايي كوچك ذبح كرد و همسرش يك صاع جو پخت و پيامبرصلي الله عليه وآله ياران را فرا خواند و هفتصد تن سير شدند و غذا اضافه آمد به طوري كه جابر و خانواده اش مدتي از آن تناول مي كردند. نوبت سوم در وقتي بود كه ابو طلحه آن حضرت را دعوت كرد و از غذايي اندك، شمار قابل توجهي

سير شدند. نوبت ديگر وقتي بود كه اهل صفه براي تناول غذايي كه از يك مد جو تهيه شده بود دعوت شدند و همگي سير شدند و طعام هم به حالت اوليه باقي بود.

- سنن ترمزي، ج 5، ص 255؛ باب 30، ح 3709؛ فتح الباري؛ ج 6، ص 460.

42) نك: سنن ترمزي، ج 5، ص 254، باب 28، ح 3706؛ فتح الباري، ج 6، ص 475.

43) و آن در وقتي بود كه مكرر عامري به حضرت گفت: آيا دليلي براي ادعاي پيامبري داري حضرت هفت سنگريزه برداشت كه آنها در دست تسبيح گو بودند و آن فرد صداي آنها را شنيد.

- نك: روضة الواعظين ص 63؛ مناقب آل ابي طالب، ج 1، ص 90.

44) نك: سنن ترمزي، ج 5، ص 323 و 333؛ باب 108، ح 3866. «ب»

45) تفصيل اين پيشگويي ها را در منابع بسياري مي توان از نظر گذراند كه به شماري در ذيل هر يك اشاره مي كنيم. 1- عمّار در جنگ صفين به دست سپاه معاويه كشته شد. اثبات الهداة، ج 2، ص 4؛ مسند ابي داود طيالسي، ص 90؛ مسند ابن الجعد، ج 1، ص 558، ح 1212؛ واقعه صفين، ص 324 «ب».

46) نك: عيون اخبار الرضاعليه السلام، ج 1، باب 27، ص 295، ح 53؛ المعجم الكبير، ص 63؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 113. «ب»

47) صحيح مسلم، ج 2، ص 745؛ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 78 «ب».

48) الطبقات الكبري، ج 2، ص 247؛ سنن الدارمي، ج 1، ص 37؛ فضائل الصحابة از احمد بن حنبل، ج 2، ص 754، ح 1322 «ب».

49) نك: كشف الغمة، ج 1، ص 519؛ مسند طالسي، ص 118؛ ح 873؛ المصنّف از عبدالرزاق، ج 11، ص 452، ح 20981؛ مسند حميدي، ج 2، ص 348، ح 793 «ب».

50) نك: المعجم الكبير، ج 3،

ص 110، ح 28072؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 142؛ مجمع الزوائد، ج 2، ص 190؛ الآحاد و المثاني، ج 1، ص 308-309؛ مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمي، ج 1، ص 170؛ دلائل النبوه ابونعيم، ج 2، ص 554، ح 493 «ب».

51) مسند طالسي، ص 327، ح 2508؛ سنن ترمذي، ج 5، ص 414؛ ح 335؛ تفسير قرطبي، ج 20، ص 133؛ تفسير رازي، ج 20، ص 236 «ب».

52) معجزات الرسول صلي الله عليه وآله و دلائل صدق نبوتّه، ص 92 «ب».

53) معجزات و دلائل نبوة سيّد الانبياء و المرسلين، ص 116 به نقل از صحيح الجامع الصغير،ص 1082؛الفرق بين الفرق ص 4 - 9؛ بحوث في الملل والنحل، ص 21 - 40 «ب»

54) معجزات النبي صلي الله عليه وآله، ص 260 «ب».

55) نك: الموطأ، ج 2، ص 887 - 888؛ الترغيب و الترهيب، ج 2، ص 221؛ تهذيب الكمال، ج 11، ص 147؛ المغازي، ج 2، ص 449 - 450؛ المصنف ابن ابي شيبة، ج 14، ص 421.

56) نيز نك: الرعاية في علم الدراية، ص 62؛ المقياس الهداية، ج 1، ص 87 - 89؛ اصول الحديث و احكامه، ص 23 - 24 «ب».

57)

58) تواتر اجمالي نيز داريم «ب».

59) نك: مقياس الهداية، ج 1، ص 115 - 117 «ب».

60) درباره او نك: حاتم طائي حديث سخاوت از باقر بيد هندي «ب».

61) سوره بقره، 26.

62) سوره اسراء، 88.

63) قيد رياست عامه، امات را از ساير مناصب تحت ولايت امام؛ همچون قضاوت و حكومت در ايالت هاي مختلف، متمايز مي كند «ب».

64) قيد به نيابت از رسول خداصلي الله عليه وآله، تمايز نبوت با امامت را نشان مي دهد «ب».

65) نيز نك: صوارم مهرقة، ص 170؛ قواعد العقائد، ص 108 - 109؛ ارشاد المسترشدين از فخرالمحققين؛ تعزير الاعتماد از اسفرايني شارح تجريد، شرح المقاصد تفتازاني، ج 5، ص 232؛ شرح تجريد الاعتقاد قوشچي، التحفة الكلامية ابن ابي جمهور. گوهر مراد. انيس الموحدين. كفاية الموحدين؛ لوامع الحقايق ميرزا

احمد آشتياني. شرح المواقف، ج 8، ص 345؛ النكت الاعتقادية، ص 51؛ الرسائل العشر، ص 103؛ الاحكام السلطانية، ج 2، ص 5؛ شرح الاصول الخمسة، ص 75؛ مقدمه ابن خلدون، ص 191؛ انوار التمام، ج 5، ص 404 (باالاعتصام چاپ شده است) «ب».

66) نيز نك: كشف المراد، ص 363؛ توضيح المراد (تعليقه حسيني تهراني بر شرح تجريد الاعتقاد، ص 677؛ اللوامع الالهية، ص 262؛ علم اليقين فيض، ج 1، باب پنجم، فصل 1 «ب».

67) در تكميل اين بحث نك: الذخيرة في علم الكلام، ص 429 - 430؛ تقريب المعارف، ص 100 - 101؛ المنقذ من التقليد، ج 2، ص 278؛ تلخيص المحّصل، ص 429 - 431؛ قواعد المرام في علم الكلام، ص 177 - 182 «ب».

68) نيز نك: اوائل المقالات، ص 65 «ب».

69) رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در روايات فراواني به عصمت امامان دوازده گانه تصريح فرموده است: از جمله نك: كمال الدين، ص 280، ح 28؛ كفايةالاثر، ص 100 - 110، 75، 113، 134، 132، 124، 29، 69، 297، 185؛ عيون اخبار الرضاعليه السلام، ص 219 «ب».

70) در معني عصمت نك: الميزان، ج 5، كلام في معني العصمه، ص 81؛ باب حادي عشر، ص 66. اللوامع الالهية، ص 170. قواعد العقائد، ص 72؛ ارشاد الطالبين، ص 301 «ب».

71) متكلمان شيعه در آثار خود بر ضرورت عصمت تصريح كرده اند. نمونه 1.

- نك: مصنفات شيخ مفيد، ص 205، 103؛ الانتصار، ص 6؛ الاقتصاد فيما يتعلق بالاعتقاد، ص 305؛ بحارالانوار، ج 11، ص 72؛ عقايد الامامية، ص 313.

72) از آيات 124 سوره بقره آيه ابتلاء «وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ» - الخ و آيه 35 سوره يونس «أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ» - الخ و آيه 59 سوره نساء «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» - الخ و آيه 83

سوره نساء «وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِالْخَوْفِ» - الخ و آيه 33 سوره احزاب «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ»، عصمت ائمه هدي عليهم السلام را مي توان اثبات كرد «ب».

73) رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در احاديث فراواني به تعداد امامان دوازده گانه تصريح كرده است كه صد و سي و سه حديث آن در كتاب كفاية الاثر علي بن محمد خزّاز از دانشوران قرن چهارم هجري ثبت شده است.

74) م ح م د.

75) به دليل اخبار بسياري كه نامگذاري حضرتش را منع كرده اند، به نامش تصريح نشده، بعضي هم حمل بر تحريم نامگذاري كرده اند اگرچه تحريم آن معلوم نيست. مؤلف رحمه الله.

76) عراق از ريشه «عرق» به معناي «كناره ساحل دريا و رودخانه» است؛ و بدين جهت آن را عراق ناميده اند كه در كنار دجله و فرات قرار دارد. و با كشورهاي تركيه، سوريه، اردن، عربستان و كويت هم مرز است و همسايه غربي ايران محسوب مي شود.

رك: كتاب العين، ج 1، ص 153؛ لسان العرب، ج 10، ص 340 - 348؛ مجمع البحرين، ج 5، ص 212 - 214؛ گيتي شناسي كشورها، ص 202 «ب».

77) نجف اشرف، در 160 كيلومتري جنوب بغداد واقع است؛ با اين توضيح كه از شمال و شمال شرقي به كربلا و از جنوب غربي به درياي نجف، و از شرق به شهر كوفه محدود مي شود. اين شهر در بين اماكن مقدّس جهان اسلام مقام چهارم را به خود اختصاص داده است. نك: موسوعة العتبات المقدسة، قسم النجف؛ ما في النجف و حاضرها؛ سخن كانون تشيع «ب».

78) مدينه؛ شهري است در شمال مكّه كه تقريباً 90 فرسنگ از هم فاصله دارند، قبل از اسلام

آن را «يثرب» و پس از هجرت رسول خداصلي الله عليه وآله، «مدينة الرسول» ناميده شد. بعدها براي تخفيف، آخر آن را حذف كردند و «مدينه» گفتند «ب».

79) كاظمين؛ در شمال غرب بغداد، و در جهت غرب رودخانه دجله قرار گرفته است «ب».

80) سامراء؛ شهري است ميان بغداد و تكريت در شرق دجله؛ و در 124 كيلومتري شمال بغداد قرار دارد كه شهر قديمي آن در سال 222 قمري به وسيله خلفاي عباسي بنا گرديد. پيشتر ها از شهرهاي استان بغداد محسوب مي شده ولي امروزه مركز استان صلاح الدين است «ب».

81) شاعر پرآوازه ديك الجن در اين باره سروده است:

والخمسة الغّرّ اصحاب الكساء معاً

خيرالبرية من عُجم و من عرب.

يعني بهترين مردم از عرب و عجم - آن پنج تن والاي اصحابت كساء هستند.

82) نك: شواهد التنزيل، ج 2، ص 56؛ مجمع البيان، ذيل آيه تطهير.

83) سوره احزاب، 33.

84) نيز نك: الميزان، ج 16، ص 311 «ب».

85) الدرالمنثور، ج 5، ص 198؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 24 - 27؛ جامع البيان، ج 22، ص 5.

86) تفسير ابن جرير طبري، ج 2، ص 6.

87) اگر آيه درباره زنان پيامبر بود بايد چنين بود: «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُم الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُم تَطْهِيراً».

88) صحيح بخاري، ج 5، ص 36.

89) صحيح بخاري، ج 5، ص 36؛ فتح الباري در شرح صحيح بخاري، ج 7، ص 84. علامه اميني رحمه الله اين حديث شريف را متجاوز از 60 جلد كتاب، از صحاح و سنن ساير كتب اهل تسنن نقل كرده است. نك: الغدير، ج 7 «ب».

90) دليل ششمي هم آورده است.

91) يوم الدار = روز دعوت در خانه «ب».

92) سوره حجر، 94.

93) تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 217 و 216. نيز نك: المراجعات، ص 130 به

بعد و احقاق الحق، ج 4، ص 62 به بعد؛ تفسير طبري (جامع البيان)، ج 19، ص 74 - 75؛ تفسير البغوي، (= معالم التنزيل)، ج 3، ص 400، ذيل آيه 214 سوره شعراء؛ مجمع البيان، ج 7، ص 356؛ تفسير البرهان، ج 2، ص 190؛ مجمع الزوائد و منبع القوائد، ج 9، ص 113؛ الشفا به تعريف حقوق المصطفي، ج 1، ص 280؛ تفسير الخازن، ج 3، ص 371؛ مسند احمد، ج 1، ص 111 - 195.

گفتني است كه حديث در تاريخ طبري به حال خودش باقي است اما در تفسير طبري چاپ شده تحريفي رخ داده. ناشر اين جمله حضرت «اخي و وصيي و خليفتي فيكم» را حذف و به جاي آن كذا و كذا گذاشته است! و اين نوعي خيانت در امانت است. البته جمله «فاسمعوا له و اطيعوا» را حذف نكرده و همين براي هدف ما كافي است. شايان ذكر است كه روايت فوق در تاريخ و تفسير از نظر متن و سند اتحاد دارند.

94) اين حادثه در حجةالوداع به هنگام بازگشت از مكه و در سرزميني كه به آن «غدير خُم» مي گفتند و در سه فرسخي «جُحْفه» واقع شده بود. حضرت وقت ظهر در آن جا توقف فرمود و دستور داد منبري از جهاز شتران ترتيب دادند. پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بر فراز آن قرار گرفت و علي عليه السلام همراه حضرتش بود. حضرت به ايراد خطبه پرداخت سپس فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان از خود آن ها سزاوارتر نيستم؟! تا آخر «ب».

95) علاّمه اميني در الغدير حديث غدير را از صد و ده تن از اصحاب رسول خدا و از سيصد و شصت دانشمند و كتاب معروف اسلامي نقل كرده است.

96) علامه سيّد هاشم بحراني در غاية

المرام از طريق اهل تسنن با سي و پنج سند آن را روايت كرده است. و آية اللَّه مير حامد حسيني لكهنوي در جلد4 عبقات الانوار با هشتاد و شش سند و مدرك از كتب معتبر اهل سنّت آن را آورده است.

97) و آن ايامي بود كه مرغ بريان كرده اي را به هديه از براي حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم آوردند آن حضرت پرنده را جلو روي خود گذاشت و گفت: خداوندا! بهترين دوستانت را به من برسان تا از اين غذا با من بخورد. بعد از لحظه اي علي عليه السلام سر رسيد و از انس بن مالك [خادم حضرت]خواست از پيامبر برايش اذن ورود بگيرد. انس عذر آورد و گفت: حضرت به كاري مشغول است بعداً مراجعه فرماييد.

علي ديگر بار آمد و انس گفته خود را تكرار كرد، بار سوم انس خواست پاسخ اوليه را تكرار نمايد رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم سخن علي را شنيد و فرمود: يا اباالحسن، وارد شو. چه چيز تو را از من بازداشت كه دير آمدي؟ عرض كرد: اين مرتبه سوم است كه خدمت رسيدم دو نوبت اوّل انس مرا برگرداند … رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: اي انس! چه چيز تو را به اين عمل واداشت كه مانع ورود علي شدي؟

عرض كرد: حقيقت امر اين است كه دعاي شما را شنيدم، دوست داشتم يك نفر از قوم من صاحب اين مقام شود.

ابن مغازلي شافعي به طرق متعدد آن را روايت كرده. احمد بن حنبل در مسندش و حاكم در المستدرك و موفق بن احمد و حمويني و جز آنان به 36 طريق آن را روايت

كرده اند كه در غاية المرام مذكور است و از طرق حديث به 18 طريق روايت شده است. مؤلف رحمه الله

[نيز نك: كفاية الطالب گنجي شافعي، ص 56. وي در ص 60 كتاب خود مي نويسد: حاكم نيشابوري حديث ياد شده را از هشتاد و شش نفر از رجال اخراج كرده كه همه آن ها از انس روايت كرده اند.

و گروهي از دانشوران عامه درباره «حديث طير» تك نگاره هايي نوشته اند از جمله: طبري، ابن عقده، ابونعيم، ابن حمدان، ابن مردويه و ديگران.

و نيز نك: مستدرك حاكم، ج 3، ص 131؛ تلخيص الشافي، ج 3، ص 11؛ الفصول المهمة، ج 2، ص 327 - 350؛ عبقات الانوار، ج 4، حديث طير.]

98) علماي اصول گويند: استثناء مؤكد عموم است.

99) غاية المرام، ص 109- 126؛ احقاق الحق، ج 5، 133 - 234؛ تاريخ الخلفاء سيوطي، ص 65؛ نورالابصار، ص 68؛ مطالب السؤول، ص 17؛ مروج الذهب، ج 2، ص 49؛ ينابيع المودة. باب دهم، عقد الفريد، ج 2، ص 194؛ المراجعات، مراجعه شماره 28 و 30. و تتمه المراجعات، سبيل النجاة، ص 117 - 123؛ و كتاب قادتنا، ج 2، باب 27؛ الفصول المائة، ج 2، ص 357 - 397؛ نظم المتناثر، ص 195، شماره 233؛ شيخ جسوس در شرح الرساله گفته است: حديث منزلت متواتر بوده و از بيست صحابي نقل شده است. ر.ك: الاعتصام، ج 5، ص 39. در كفاية الطالب، ص 283 آمده كه حديث منزلت حديثي است كه اتفاق شده بر آن «ب».

100) حضرت موسي عليه السلام از خدا خواست و گفت: «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي». سوره طه، آيات 29 تا 32 «ب».

101) وزارت، اخوت، شركت در امر خلافت و …

102) زيرا پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به حكم آيه

«ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ» خاتم پيامبران است و پس از او پيامبري نخواهد آمد «ب».

103) سوره مائده، 55.

104) شادروان علامه اميني در كتاب گران سنگ الغدير، ج 3، ص 162 - 156 نام شصت و شش تن از بزرگان عامه و كتاب هايشان را ذكر مي كند كه نزول آيه ولايت را در مورد حضرت علي عليه السلام پذيرفته اند.

نيز نك: نهج الحقّ و كشف الصدق، مبحث امامت خاصه؛ شرح تجريد قوشچي، ص 368؛ شرح مواقف، ج 8، ص 360؛ شرح مقاصد، ج 5، ص 270؛ اسباب النزول واحدي، ص 148.

105) براي نمونه نك: «نسألوا عليّاً از هشام آل قطيط»؛ دادرسي علوي «ب».

106) غاية المرام، ص 528؛ مؤلف اين اثر روايات بسياري دال بر اين معني نقل كرده است. نيز نك: اثبات الهداة، ج 2، ص 279؛ شرح المواقف، ج 8، ص 370؛ تجريد الاعتقاد، ص 266 «ب».

107) نك: احقاق الحق، ج 4، ص 321 - 323.

108) نك: جامع الاصول، ج 9، ص 473؛ المستدرك، ج 3، ص 126؛ الاستيعاب، ج 3، ص 1102؛ احقاق الحق، ج 5، ص 469 - 501.

109) آن زماني بود كه حضرت به قصد جنگ با خوارج بيرون مي رفت. به او گفتند خوارج از پل نهروان عبور كردند. فرمود: قتلگاه آنان اين سو در كنار نهر است و سوگند ياد كرد كه از آنان ده نفر همه نجات نمي يابند و از شما ده تن هم كشته نشوند.

[نهج البلاغه، خطبه 59]، چون آتش جنگ خاموش شد از خوارج نه تن از مرگ جستند و از ياران مولا عليه السلام هشت نفر به شهادت رسيدند. الكامل مبرد، ج 3، ص 102؛ الفتوح ابن اعثم، ج 4، ص 120؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 443؛ البدء و التاريخ، ج 5، ص 224؛ مناقب ابن مغازلي، ص 406؛ مروج الذهب،

ج 2، ص 416.

110) نام او، «حرقوس بن زهير سندي» سركرده خوارج است. او را «مخدح»، كسي كه دستش ناقص است هم گفته اند؛ زيرا يكي از دستانش ناقص و روي شانه اش چيزي شبيه لوله پستان زنان بوده است كه روي آن هم گفته اند موهايي چون شوراب گربه روئيده بود. هرگاه آن را مي كشيدند شانه اش همراه آن كشيده مي شد. و دست ناقصش به درازي دست ديگر نمي رسيد و چون رها مي شد شانه اش به جاي خود باز مي گشت از اين رو وي را پستانك دار مي گفتند علي عليه السلام پس از فراغت از جنگ با خوارج در نهروان دستور داد كه جسد او را در ميان كشتگان پيدا كنند ولي جسد كشته او را نيافتند حضرت تأكيد كرد ديگر بار بگرديد. اطاعت كردند و به نعشش دست يافتند. اينجا بود كه حضرت تكبير گفت.

- ميزان الاعتدال، ج 2، ص 263؛ مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 78؛ مسند ابي يعلي، ج 1، ص 371، 374، 42؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 316.

111) اشاره به كلام حضرت اميرعليه السلام است كه فرمود: مسجد جامع تان مانند سينه كشتي اي به نظرم مي رسد.[نهج البلاغه، خطبه 13؛ فيض، ص 140 - 138؛ ابن ابي الحديد، ج 2، ص 272-273] و در جاي ديگر فرمود: به خدا قسم اين شهر شما در آب غرق شود گويا مسجد آن را مانند سينه سفينه اي (بر روي آب) يا شتر مرغي بر جاي مانده مشاهده مي كنم.[شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 251]

و در روايت ديگر: بسان سينه پرنده اي در امواج دريا. و در روايت ديگر: گويا شهر شما را مشاهده مي كنم كه آب آن را فرا گرفته و چيزي از آن ديده نمي شود

مگر كنگره هاي مسجد كه مانند سينه پرنده اي در ميان امواج دريا مشاهده مي شود.

112) صاحب الزنج يا قائد الزنج نامش (طبق نقلي) علي بن محمد بود. اين مرد (در سال 255 ه.ق در زمان خلافت مهتدي عباسي) بر بني عباس خروج كرد و مدعي شد كه علوي هستم و عده اي بسيار از بزرگان زنگي را گرد آورد و به كمك ايشان به جنگ پرداخت و در طي مبارزه بر شهرهاي بصره و نواحي آن استيلا يافت و براي خود شهري بزرگ (به نام مختاره) بنا كرد و جناياتي بسيار كرد. بني عباس مدت نزديك سيزده سال با او در جنگ بودند تا سرانجام او را به قتل رساندند.

حضرت علي عليه السلام در اخبار غيبيه خود خطاب به بصريان از خروج صاحب الزنج و قتل مردم بصره و گرفتاري هاي ايشان سخن گفته است مي فرمايد:

گويا او (فرمانده لشكر زنگيان) را مي بينم در حالي كه سير مي كند به لشكري كه نباشد آن را غباري و نه آوازي و غوغائي و نه صداي لجام ها و نه آواز اسب ها، با قدم هاي خود زمين را مي كوبند، گويا قدم هايشان گام شتر مرغ است (پهن و كوتاه، و با فاصله ميان انگشتان).

و بعد از آن فرمود: واي بر كوچه هاي آباد و سرا هاي مزخرف و آراسته شما از آن قوم (يعني لشكر زنج) كه بر كشته آنان زاري نمي شود (زيرا خانواده هاي آن ها در شهرهاي ديگرند) و از غائب ايشان جستجويي به عمل نمي آيد.» [نهج البلاغه، ص 18، خ 128؛ المناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 273 به نقل از نهج البلاغه؛ مجمع البيان، ج 3، ص 205؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 445، ح 142؛ بحارالانوار، ج 32، ص 250، ح 197، و ج 41، ص 334، ح 55

به نقل از نهج البلاغه.]

113) و آنان (تاتار ها و مغول ها) انسان هاي كافري بودند كه شهرهاي خراسان را درنور ديدند و بر بيشتر شهرهاي اسلام تسلط پيدا كردند و بسيار فساد كردند و حضرت علي عليه السلام در سخنان خويش از آمدن آنها آگاهي داده است.

گويا مي بينم آن ها را كه گروهي هستند كه چهره ايشان مانند سپري پهن و گِرد و چكش خورده (پرگوشت و نشانه دار) است. جامه هاي ديبا و ابريشمين مي پوشند و اسب هاي نيكو يدك مي كشند و در آن جا (كه وارد مي شوند) خونريزي بسيار سخت واقع مي شود به حدي كه زخم خورده بر روي كشته راه مي رود، و گريخته كمتر از اسير مي باشد. [نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 128، ص 397؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 445، ح 143 به نقل از نهج البلاغه؛ بحارالانوار، ج 32، ص 250، ح 197، و ج 41، ص 335، ح 56 به نقل از نهج البلاغه]

114) اشاره به فرموده آن حضرت است كه فرمود: به خدا قسم اين يك را از اين ديگري خضاب خواهي كرد و در اين هنگام دست بر و محاسن شريف خود گذاشت. و نيز فرموده است: چه مسأله اي موجب شده كه نيايد تا محاسنم را از خون سرم رنگين كند و غير اين ها.

115) المصنف ابن ابي شيبة، ج 15، ح 19101؛ انساب الاشراف، ج 2، ص 119، ح 77؛ مناقب الامام اميرالمؤمنين عليه السلام،از محمد بن سليمان كوفي، ج 2، ص 64.

116) ميثم تمّار بنده اي بود كه علي عليه السلام، او را خريداري كرده و آزادش كرد. روزي اميرمؤمنان عليه السلام به او فرمود: بعد از من دستگير شوي و به دار آويزانت مي كنند و با حربه اي زده مي شوي و روز سوم دهان و دماغت را پر از خون

مي كنند! و آن وقت است كه محاسنت به خون سرت خضاب مي شود.

و محلي كه تو را بر دار مي كنند كنار منزل عمروبن حريث است، و تو دهمين نفري خواهي بود كه در آن جا كشته مي شوي و چوبه دارت از همه كوتاه تر و به زمين نزديك تر است. [شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 291- 292؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 453؛ بحارالانوار، ج 41، ص 344.]

آن گاه حضرت درخت خرمايي را كه ميثم بر تنه آن به دار آويخته مي شود به او نشان داد و ميثم مرتب به مقتل خود مي آمد و آن جا نماز مي گزارد و مي گفت: بوركت من نخلة لك خلقت ولي عديت.

«چه مبارك نخله اي هستي كه من براي تو آفريده شده ام و تو براي من روييده اي».

پس از آن كه به دستور عبيداللَّه بن زياد او را دستگير كردند، و نزد عبيداللَّه بردند از او پرسيد مولايت به تو خبر داده كه باتو چه كنم، بگو تا برخلاف پيشگويي او مخالفت كنم.

ميثم گفت: چگونه مي تواني با خبر علي عليه السلام مخالفت كني؟!

با اينكه او خبرش از رسول خدا و رسول خدا از جبرئيل و جبرئيل از سوي خداي سبحان است پس ابن زياد دستورِ دار آويختن او را صادر كرد.

مردي به ميثم گفت: نمي شود خويشتن را از اين بليه خلاص كني؟ ميثم در حالي كه تبسم مي كرد گفت: امروز را بايد به سوي درخت خرما شوم كه براي آن خلق شده ام و آن براي من رسته شده است.

هرگاه ميثم با عمرو بن حريث ملاقات مي كرد به او مي گفت: من همسايه تو خواهم بود همسايگي مرا خوب مراعات كن. و عمرو بن حريث كه از قضيه بي اطلاع بود

احتمال مي داد كه وي بنا دارد در همسايگي او منزل خريداري كند. وقتي ميثم به دار آويخته شد. عمروبن حريث فهميد كه او چه مي گفته لذا به كنيز خود دستور داد آن جا را آب و جارو كند و معطّر سازد.

ميثم بالاي دار به بيان فضائل و مناقب بني هاشم مشغول شد. به ابن زياد اطلاع دادند! كه ميثم شما را رسوا خواهد كرد. ابن زياد برآشفته شد و فرمان داد. بر دهان او لگام زدند و او اوّلين شخص از بندگان خدا در اسلام بود كه بر دهانش لگام زدند. سه روز بر دار بود تا حربه اي بر او كوفتند كه از دهان و بيني اش خون جاري شد و به شهادت رسيد. [نك: شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 291]

117) چگونگي دستگيري و شهادت رشيد هجري به اين شرح است كه: زياد پدر عبيداللَّه بن زياد او را احضار كرد و سؤال كرد: دوستت از آينده ات چه خبر داد و گفت: ما با تو چه مي كنيم؟

گفت: پيشگويي كرد كه دست ها و پاهايم را قطع مي كنند سپس به دارم مي كشند.

زياد سوگند ياد كرد كه برخلاف پيش بيني علي با تو رفتار مي كنم تا دروغ او ظاهر شود هان اي مأموران! رشيد را آزاد كنيد.

چون رشيد خواست دارالاماره را ترك كند زياد گفت: او را برگردانيد به خدا قسم كه عذابي بدتر از آنچه مولايش گفته برايش پيدا نمي كنم دست ها و پاهايش را قطع كنيد و بر دارش كنيد.

رشيد گفت: اين همه كاري كه شما با من مي كنيد نيست.

زياد گفت زبانش را قطع كنيد. اين جا بود كه رشيد گفت: اينك صدق پيشگويي اميرمؤمنان عليه السلام آشكار

شد. [شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 294.]

118) در مورد جويريه چنان بوده است كه روزي بر در كوشك ايستاد و گفت: اميرمؤمنان كجاست؟

گفتند: براي خواب پهلو بر زمين نهاده است. بلند گفت: اي شخص خواب! از خواب بيدار شو سوگند به آن خدايي كه جان من در قبضه قدرت اوست همان گونه كه خود ما را خبر داده اي ضربتي بر فرق مباركت فرود آورند كه از آن محاسنت خضاب شود.

اميرمؤمنان عليه السلام از جا برخاست و فرمود: (تو نيز گوش فرا دار تا سر نوشتت را بگويم) به خدايي كه جانم به دست اوست تو را نيز به نزد ستمكاري كه فرزند زن زانيه است به قهر خواهند كشاند و دست و پايت را قطع مي كنند و بر تنه درختي كه از آن شخص كافري است بر سر دار خواهند نمود. [الارشاد، ص 170؛ اعلام الوري، ص 175؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 202؛ اثبات الهداة، ج 2، ص 453؛ بحارالانوار، ج 41، ص 301؛ شرح ابن ابي الحديد، ج 2، ص 290.]

در عصر معاويه وقتي زياد به فرمانروايي رسيد دستور داد او را دستگير و دست و پايش را قطع كردند و بر چوب درختي كه به «ابن معكبر» تعلق داشت، بر دار كردند.

119) داستان از اين قرار است: هنگامي كه حجّاج سفاك به حكومت كوفه رسيد تصميم گرفت كميل را به قتل برساند. كميل متواري و مخفي شد. حجّاج براي رسيدن به هدف خود حقوق ماهانه خويشاوندان كميل را قطع كرد. كميل كه از اين اقدام رذيلانه آگاه شد، با خود گفت من پيرمردي سالخورده ام و عمرم به سر آمده، سزاوار نيست كه به خاطر من حقوق قبيله ام قطع شود

از اين رو خود را به دست خود تسليم نمود.

كميل گفت: هرچه خواهي بكن به خدا از عمر من چيزي نمانده همانا اميرمؤمنان عليه السلام به من خبر داده كه تو روزي قاتل من خواهي بود.

حجاج گفت: بنابراين حجّت بر تو تمام است.

كميل گفت: اگر داوري به دست تو باشد چنين است.

آنگاه حجاج فرمان قتل او را صادر كرد.[ترجمه تاريخ طبري، ج 63، ص 2299 - 2301 و ج 8، ص 3715 - 3717؛ بحارالانوار، ج 42، ص 149 و ج 41، ص 316؛ الارشاد، ج 1، ص؛ معجم رجال الحديث، ج 14، ص 129؛ كشف الغمه، ج 1، ص 278؛ المحجة البيضاء، ج 4، ص 198؛ بحارالانوار، ج 42، ص 148 - 149.]

120) پيشگويي حضرت درباره قنبر چنان است كه روزي حجّاج گفت: دوست دارم به يكي از ياران ابوتراب دست يابم و خونش را بريزم تا بدين وسيله به خدا تقرب پيدا كنم!

حاضران گفتند: نزديك تر از قنبر كسي را سراغ نداريم وي بيش از ديگران با علي مصاحبت داشته است او را احضار كرد و پرسيد: تو قنبر هستي؟

گفت: آري. پرسيد آيا ابو همداني؟ گفت: بلي.

پرسيد: تو غلام علي بن ابي طالب بودي؟

گفت: خدا، مولاي من است و اميرمؤمنان ولي نعمتم.

حجاج گفت: از دين علي بيزاري بجوي.

قنبر گفت: هرگاه چنان كردم بر ديني بهتر راهنمايي خواهي كرد؟

حجّاج چون پاسخي نداشت و تحملش هم تمام شده بود گفت: تو را خواهم كشت چگونه به حياتت خاتمه دهم برايت خوشايندتر است؟

گفت: اين كار را به عهده خودت وا مي گذارم.

حجاج گفت: چرا؟

قنبر گفت: هرگونه كه مرا بكشي (در روز قيامت) همان گونه كشته خواهي شد و اميرمؤمنان اطلاع داد كه مرا به ظلم و ستم مي كشند آن گاه

فرمان ذبحش صادر و به اجرا در آمد.

[ارشاد مفيد، ج 1، ص 38؛ كشف الغمه، ج 1، ص 278؛ المحجة البيضاء، ج 4، ص 198 به نقل از كشف الغمه؛ بحارالانوار، ج 42، ص 126 به نقل از ارشاد]

و سخنان حضرت به هنگام عزيمت به نبرد جمل كه: يك هزار رزمنده بي كم و كاست از كوفه براي حضور در اين جنگ حركت كرده اند … و مانند اينها كه احتياج به بيان ندارد.

[الارشاد، ص 166؛ الثاقب في المناقب، ص 266، ح 230؛ مدينة المعاجر، ج 2، ص 9 - 10؛ كشف اليقين، ص 91]

121) خود آن حضرت مي فرمود: به خدا سوگند، اگر عرب براي جنگ با من پشت به پشت هم دهند يكديگر را ياري كنند، من هرگز از اين نبرد روي بر نگردانم. نهج البلاغه، خطبه 23.

122) اين واقعه زماني رخ داد كه قريش به خيال قتل رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در دار الندوه انجمني تشكيل دادند و ده مرد كارآمد از قبايل دهگانه قريش برگزيدند. تا شامگاه يك باره به رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم يورش برند و او را به قتل برسانند تا خونش بر همه قبائل باشد و بني هاشم ناچار به قبول ديه شوند.

پيك وحي، پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم را از اين توطئه باخبر ساخت و فرمان داد تا به مدينه هجرت نمايد و علي را در بستر خويش بخواباند. حضرت شبانه از منزل بيرون رفت و ديدگان ده تن مهاجم كه خانه را در محاصره داشتند كور ساخت تا به غار ثور وارد شد. نزديك بامداد مهاجمان به يك باره به منزل هجوم آوردند و مي پنداشتند كه رسول خدا در بستر آرميده است ناگهان علي عليه السلام از جاي برخاست و

شمشير را از دست خالد بن وليد كه پيشاپيش آنان بود خارج ساخت و كار را با اين شمشير بر آنان تنگ كرد، ناگزير از جلوي او بگريخت، ديدند علي است.

گفتند: دوستت چه كرد؟

پاسخ داد: خبري ندارم.

آنان بدون نتيجه بازگشتند. شب بعد علي عليه السلام خود را به غار رساند. رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم به او فرمود: اماناتي كه نزد اوست به مردم بازگرداند و با فواطم (كه عبارت بودند از: فاطمه دخت پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم و مادرش فاطمه بنت اسد، و فاطمه دختر زبير بن عبدالمطلب) به مدينه مهاجرت كند.

وقتي هجرت كرد هفت تن سواران قريش خود را به او رساندند و با حضرت درگير شدند. حضرت يكي از آنان به [نام جناح كه نوكر حرب بن اميه بود]را كشت ديگران متواري شده بازگشتند، آن گاه فواطم را به سلامت به مدينه رساند.

123) در اين ايام 25 يا 27 سال از عمر حضرت بيشتر نگذشته بود. مشركاني كه در اين كارزار به هلاكت رسيدند هفتاد تن بود كه سي و پنج نفر آنان را به اندازه نصف مجموع را علي عليه السلام كشت [نك: نهج الحق، ص 31؛ الارشاد، ص 43 - 44؛ مناقب آل ابي طالب، ج 3،ص 120؛بحارالانوار،ج 19،ص 219]و گفته اندسي و شش تن از اين هفتاد نفر به دست علي كشته شدند كه يك نفر از نصف بيشتر بوده است و عثمان بن عيسي را هم در شمار آورده اند. و در قتل شيبة بن ربيعه به عموي بزرگوار خود حمزه بن عبدالمطلب كمك كرد.

124) [در جنگ هاي قديم پرچمدار از موقعيت بزرگي برخوردار بود]. علي عليه السلام در جنگ ها پرچمدار حضرت بود. اما در اين جنگ پيامبر باخبر

شد كه پرچم مشركان با بني عبدالدار است لذا پرچم خود را به مصعب بن عمير كه از مردان قبيله بني عبدالدار بود سپرد. با كشته شدن او پرچم را به علي عليه السلام بازگرداند و علي كليه كساني كه پرچمدار مشركان در اين نبرد شدند به قتل رساند. و آنها طلحة بن ابي طلحه و فرزندش ابوسعيد و برادرش خالد و بنده آنها صواب بودند.

در روز احد [كه پيامبر از هر طرف مورد هجوم كفار قريش قرار گرفت] همه و همه دور رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم را خالي كرده و گريختند جز علي عليه السلام كه ثابت قدم و استوار در معركه نبرد ماند و به دفاع از حضرت پرداخت و جانفشاني كرد. وقتي مشركان يورش مي آوردند، علي به فرمان پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بر آنان يورش مي برد و آنان را تار و مار مي كرد. امين وحي جبرئيل عليه السلام گفت: اي پيامبر! مواسات و همراهي اين است. پيامبر فرمود: علي از من است و من از اويم.

جبرئيل گفت: من نيز از شما دو تن هستم. پس ندا در داد كه:

«لا سيف الاّ ذوالفقار، و لا فتي الاّ عليّ».

نيست شمشيري به عالم، همچو تيغ ذوالفقار

در جوانمردي نباشد چون علي در كارزار

جماعتي كه پا به فرار گذاشته بودند پس از سه روز بازگشتند و علي عليه السلام به همراه رسول خدا وارد مدينه شد. دست علي تا شانه اش از خون رنگين شده بود ذوالفقار را نيز در دست داشت آنگاه ذوالفقار را به فاطمه عليها السلام سپرد و گفت اين شمشير را بگير كه مرا راست گفت و فرمود:

اَ فاطِمُ هاك السَّيْفَ غَيْرَ ذَميمٍ

فَلَسْتُ بر عْديدٍ

و بِمُليِمٍ

لَعَمْري لَقَدْ اَعْذَرْتُ فِي نَصرِ احمدٍ

و طاعَةِ ربٍ بِالعباد عَليمُ

اميطي دماء القوم عنه فانه

سقي آل عبدالدار كأس حميم

اي فاطمه بگير اين شمشير ناپسنديده نيست

كه من ترسو و سرزنش شده نيستم

به جان خودم كه در ياري احمد صلي الله عليه وآله وسلم جنگيدم

و در طاعت پروردگار كه به حال بندگان دانا است

خون قوم را از آن بزداي

اين شمشيرِ آل عبدالدار جام جوشان چشانده است

و پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: اي فاطمه! شمشير را بگير، شويت امروز وظيفه اي را كه بر عهده داشت به جاي گذاشت و خداوند سران قريش را به وسيله شمشير او هلاك كرد.

125) و آنان طايفه اي از يهود بودند كه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم تصميم گرفت آنان را در محاصره گيرد. و خيمه خود را در نزديكي آنان برپا كرد. يكي از دليران يهود شبانگاه تيري پرانيد كه به خيمه حضرت اصابت كرد. حضرت جايگاه خويش را تغيير داد و اميرمؤمنان عليه السلام شب هنگام ناپديد شد و از او خبري در دست نبود تا وقتي سر آن يهودي تيرانداز را جلو رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم آورده گفت: او را جسور و بي باك يافتم و ترس شبيخون از سوي او مي رفت. وي با شمشير آخته با نه تن ديگر از يهود بر من تاختند او را از پاي درآوردم و يارانش فرار كردند كنون تني چند با من همراه فرما تا به آن فراريان دست يابيم. رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم ده سپاهي با او همراه كرد. علي عليه السلام و يارانش به يهوديان رسيد و آنان را

به فرمانده خود ملحق كردند و سرشان را آوردند [المغازي، ج 1، ص 371؛ الارشاد، ج 1، ص 92] و اين امر سبب فتح و پيروزي قلعه هاي آنان گرديد.

حسّان بن ثابت در اين خصوص سرود:

اردي رئيسهم و آب بتسعة

طوراً يشلهم و طوراً يدفع

سرور ايشان را بكشتي و با نه تن برگشتي كه گاه با شمشير ايشان را مي زدي و گاه ايشان را دفع مي نمودي. و حاج هاشم كعبي گفت:

و شللت عشراً فاقتنصت رئيسهم

و تركت تسعاً للفرار عبيداً

126) و آن غزوه خندق است. وجه نامگذاري آن به «احزاب» آن است كه قبائل و گروه هاي مختلف دشمنان اسلام براي مبارزه با پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم دسته بندي كردند و مشركان و يهود متحد شدند چنان كه در قرآن كريم مي فرمايد: «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ … وَ كَفَي اللَّهُ الْمُؤْمِنِينَ الْقِتالَ وَ كانَ اللَّهُ قَوِيًّا عَزِيزاً» [سوره احزاب، 10]

127) به خاطر آوريد آن زماني كه آن ها از طرف بالا و شرق مدينه (غطفان و بني قريضه و بقياي بني نضير) و پايين (قريش و قبايل پيرو آن ها) به شما [به هجوم] وارد شدند و هنگامي كه چشم ها از شدت وحشت خيره شده بود و جان ها به گلوگاه ها رسيد و گمان هاي بدي به خدا مي برديد … و كفايت كرد خداوند مؤمنان را از جنگ و خداوند نيرومند و توانا است.

در اين غروه سپاه اسلام سه هزار و سپاه كفار ده هزار تن [كامل ابن اثير، ج 1، ص 569]بودند رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم خندقي حفر كرد و (قهرمان نامي) عمرو بن عبدود با جمعي سر رسيدند.

و از خندق عبور كردند. با عبور آنان جَرَقه جنگ زده شد و عمرو هَلْ مِن مُبارز گويان مسلمانان را به مبارزه طلبيد.

رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مسلمانان را به مبارزه او فرا خواند و براي مجاهدي كه با او ستيز كند، بهشت را از سوي خدا ضمانت كرد [نك: كنزالفوائد، ص 237]، احدي از مردم جز علي عليه السلام جرأت نكرد تا آن كه پيامبر سه نوبت مردم را به مبارزه با او دعوت كرد و در هر نوبت علي عليه السلام با بي تابي اعلام اشتياق و آمادگي كرد. چهارمين بار رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم موافقت فرمود و قبل از اجازه دادن به علي عليه السلام فرمود: اين عمرو بن عبدود شهسوارِ يليل است. «يليل» نام بياباني است كه واقعه آن مشهور مي باشد.

علي عليه السلام پاسخ گفت: من هم علي پسر ابو طالبم. سپس به مبارزه پرداخت و او و فرزندش را هلاك كرد. نوفل بن عبداللَّه بن مغيره كه با عمرو آمده بود نمودار شد حضرت او را نيز به هلاكت رساند. كشته شدن عمرو و نوفل به دست علي عليه السلام باعث هزيمت مشركان شد و خداوند مؤمنان را از جنگ به وجود حضرت امير كفايت فرمود. و چون از كشتن عمرو فراغت يافت سر او را گرفت و نزد رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم افكند و گفت:

انا ابن عبدالمطلب

الموت خير للفتي من الهرب

من فرزند عبد المطلبم مرگ براي جوانمرد بهتر از گريختن است

رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم پس از كشته شدن آنان فرمود: اينك ما با آنها مي جنگيم و آن ها با ما نمي جنگند. و در همين روز بود كه رسول

خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: «ضربةُ عليٍّ يومَ الْخَندق تَعدل عَمل الثّقلين اِلي يَوم القيامة»؛ «ضربه علي بر عمرو بن عبدود در روز خندق برابري مي كند با عمل انس و جن تا روز قيامت».

128) و آنها گروهي از جهود بودند كه ميان آنان و مسلمانان صلح بود و روز خندق گروهي از يهود و بني نضير براي جنگ با رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم با قريش متّحد شدند. يكي از آنان به نام حيي بن اخطب نزد كعب بن اسد [قرظي سر كرده بني قريضه رفت و از او [كه با پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم قرارداد و معاهده بسته بود]خواست پيماني كه با رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم بسته بشكند و از يهود حمايت كند. كعب بن اسد نخست نپذيرفت ولي با اصرار حيي بن اخطب پذيرفت و به اين ننگ تن داد.

سپس نعيم بن مسعود [غطفاني به حضور پيامبرصلي الله عليه وآله آمده اظهار داشت من مسلمان شده ام اما قوم من از اين قضيه بي اطلاعند، اينك هرچه خواهي به من دستور ده تا آن چنان كنم.

حضرت فرمود: ما را واگذار و از ياري ما روي گردان كه جنگ همه نيرنگ است.

نعيم بن سعيد از محضر پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم بيرون آمد و رفت تا به بني قريضه رسيد او كه در روزگار جاهليت با آنان دوست و همنشين بود به آنها گفت: شما دوستي مرا با خود مي دانيد. گفتند: راست مي گويي ما به تو بدگمان نيستيم.

گفت شما با قريش براي جنگ با محمّدصلي الله عليه وآله وسلم متحد شده ايد در حالي كه مانند آنها نيستيد شما مردم اين

شهر هستيد و آنها غريب و بيگانه اند. در صورتي كه محمّدصلي الله عليه وآله بر آنان چيره شود، به شهرهاي خود بازگردند و شما را رها كنند پس در جنگ آنها را همراهي نكنيد تا شماري از اشراف شان را گروگان بدهند.

سپس نزد قريش آمد و گفت: شنيده ام كه بني قريضه پشيمان شده و براي محمّدصلي الله عليه وآله پيغام داده اند كه از آنچه كرده ايم پشيمانيم آيا اگر ما از قريش مرداني را گرفته به تو تسليم كنيم كه اعدام شان كني از ما خشنود خواهي شد؟ اين را فراموش نكنيد در صورتي كه بني قريضه از شما گروگان طلب كردند حتي يك نفر را هم به آنان تسليم نكنيد. پس وقتي بني قريضه از آنها تقاضاي گروگان كردند، قريش گفتند نعيم راست گفت و پاسخ دادند حتي يك تَن هم به شما نخواهيم سپرد.

بني قريضه گفتند هر آينه نعيم راست گفت.

وقتي رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم پس از غزوه خندق وارد مدينه شد پيك وحي الهي فرود آمد و گفت فرشتگان سلاح خود را زمين نگذاشته اند خدايت مي فرمايد به سوي بني قريضه بشتابيد. حضرت دستور داد ندا در دادند كه همگان نماز عصر را بايد در قريضه بخوانند و پرچم را در اختيار علي عليه السلام گذاشت و او را به اتفاق سي نفر جلوتر اعزام فرمود و مسلمانان با شتاب به او پيوستند.

بني قريضه با مشاهده علي عليه السلام گفتند: كشنده عمروبن عبدود سر رسيد. ترس و رعب در دل هايشان انداخته شد. محاصره بيست و پنج شب به طول انجاميد سرانجام از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم خواستند بر حكم سعد بن معاذ

حاضر شود، پيامبرصلي الله عليه وآله قبول كرد. شايان ذكر است كه در جريان غزوه خندق به ساعد وي تيري اصابت كرد و رگ اكحل بازوي وي را قطع كرد (اين رگ، رگي است كه وقتي قطع شود ديگر اميدي به زنده بودن صاحبش نمي توان بست)ولي سعد بن معاذ به آرزو واز درگاه خدا تقاضا كرد تا مرگش به عقب بيفتد تا فرجام كيفر يهود بني قريضه را با ديدگان خود ببيند.اين جا بود كه خون ايستاد.

آنگاه درباره آن ها حكم كرد قضاوت سعد درباره آنان چنين بود: مردان جنگجوي آنان را بكشند و زنان و كودكانشان به اسارت درآيند، و اموالشان تقسيم گردد.

پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: به راستي درباره آنان به حكم خداي سبحان از بالاي هفت آسمان حكم كردي؟ سپس رگي كه با دعاي او بسته شده بود سر باز كرد و خون جريان يافت تا آنكه به شهادت رسيد.

به دنبال اين حكم نود تن از يهود بني قريضه به دست علي عليه السلام به قتل رسيدند كه در ميان آنان حيي بن اخطب بود.

حيي بن اخطب وقتي مطمئن شد به دست علي عليه السلام كشته مي شود گفت: مردان شريفي به دست مرد شريفي كشته مي شود. و از حضرت مسألت كرد كه پس از كشتن او جامه اش را از تنش بيرون نياورد.

حضرت فرمود: جامه ات نزد من حقير تر از آن است كه چنين كنم. و در اين جنگ ها، پيروزي به سبب وجود اميرمؤمنان عليه السلام و رعب و ترسي بود كه خداي بزرگ در دل آنان انداخته بود.

129) غزوة السلسله به جنگ «ذات السلاسل» هم شناخته شده است. علت تسميه اين سريه اين بوده

است كه كافران به اسارت در آمده. سپس چنان شانه هاي آنان را بستند كه گويي به زنجيرها(سلاسل) بسته شده اند [مجمع البيان، ج 10، ص 528]

در علت بروز اين جنگ گفته اند: مخبري به پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم اطلاع داد كه گروهي از اعراب گرد آمده اند تا شبانه بر شما شبيخون بزنند. حضرت فراخوان داد. مردي از مهاجران اعلام آمادگي كرد كه به سوي آنان رهسپار گردد. پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم هفتصد تن با وي گسيل داشت، چون به دشمن رسيد. دشمنان گفتند به سوي رفيق خود بازگرد شمار ما زياد و تو را ياراي ايستادگي نيست. وي مأيوس و ناكام بازگشت.

مهاجر ديگري گفت: اينك من به سوي آنان خواهم رفت. وي نيز هم چون مهاجر قبلي اقدام كرد و بي نتيجه به مبدأ حركت خود بازگشت.

رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: علي بن ابي طالب كجاست؟

علي عليه السلام گفت: من اينجا هستم. حضرت او را مأمور ساخت. حضرت امير نزد همسر خود فاطمه عليها السلام رفت و دستاري را كه در مأموريت هاي سخت به سر مي بست طلب فرمود. حضرت فاطمه از روي دلسوزي بر او بگريست. رسول خداصلي الله عليه وآله پرسيد آيا مي ترسي شويت كشته شود؟ فاطمه عليها السلام عرض كرد: نه اگر خدا بخواهد كشته نخواهد شد.

علي عليه السلام عرض كرد: يا رسول اللَّه! راضي نمي شوي زودتر كشته شوم و به بهشت درآيم؟ سپس روانه شد تا سحرگاه آن ها را دريافت. پس از انجام فريضه بامداد آنها را مشاهده كرد. كفّار گفتند مثل دو رفيق خود بازگرد.

علي عليه السلام گفت: به خدا قسم باز نمي گردم مگر اسلام بياوريد يا آن كه شما را از دم شمشير بگذرانم من

علي بن ابي طالب فرزند عبد المطلبم.

(دشمنان مضطرب شدند، ولي جسارت به خرج داده به مبارزه آمدند) پس از آن كه شش يا هفت تن را كشت بقيه متواري شدند و فرمانده پيروز اسلام به سوي مدينه حركت كرد و پيك وحي بازگشتِ پيروزمندانه علي عليه السلام را به رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم خبر داد حضرتش فرمود به استقبال علي عليه السلام بروند. دو صف از مسلمانان به همراه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم به استقبال علي عليه السلام رفتند.

حضرت امير چون در مدينه چشمش به رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم افتاد به احترام آن حضرت از اسب پياده شد، و روي پاي پيامبر افتاد و آن را بوسه داد.

رسول رحمت فرمود: بر اسب سوار شو! كه خدا و رسولش از تو خرسند و راضي هستند. حضرت اميرعليه السلام از شوق بگريست اين جا بود كه آيه «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» نازل شد. [مجمع البيان، ج 10، ص 528]

در روايتي «غزوة السلسله» به نحو ديگري نقل شده است و آن چنان است كه يكي از مهاجران با هشتاد جنگجو به سوي بني سليم مأموريت يافتند. خود را به آنان رساند جمعي از مسلمانان را از پاي در آوردند. حضرت ديگري را مأموريت داد. كفار كمين كرده بودند چون به آن منطقه رسيد بر او يورش آورده او را هزيمت دادند. برگشتن نيروهاي مسلمانان موجب افسردگي و تأثر رسول خداصلي الله عليه وآله شد. از آن ميان مردي گفت مرا به اين مأموريت بفرست شايد آن ها را بفريبم زيرا جنگ خدعه و نيرنگ است شايد بتوانم با خدعه و نيرنگ آن ها را سركوب كنم. رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم

پذيرفت و مأمورش ساخت. وي چون بر وادي فرود آمد بر او يورش بردند و جمعي از همراهانش را به قتل رسانده و آنان را متواري ساختند.

در اين جا بود كه پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم، علي عليه السلام را خواست و فرمود: علي را كه، حمله افكن غير فرّار است را روانه داشت و در حقش دعاي خير كرد و تا مسجد احزاب او را مشايعت فرمود. حضرت روانه مأموريت شد براي آن كه دشمن را غافلگير كند شب راه مي پيمود و روزها كمين مي كرد تا از دهانه دره در آمد به ياران خود دستور داد دهانه اسبان را سخت نگاه دارند تا شيهه نكشند؛ نزديكي هاي بامدادان دستور حمله داد و لشكريان از هر سو بر آنان تاختند و خداي بزرگ علي عليه السلام را بر اعراب بني سليم چيره كرد و در اين باره آيه شريفه «وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً» فرو فرستاده شد.

رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: اي علي اگر نمي ترسيدم كه گروه هايي از امتم درباره تو همان سخني را گويند كه نصاري درباره عيسي بن مريم گفتند، درباره تو مطلبي مي گفتم كه بر هيچ دسته اي از مردم عبور نكني مگر آن كه خاك پايت را به منظور تبرك بردارند. [مناقب خوارزمي، ص 158.]

130) در غزوه بني المصطلق فتح و پيروزي از آن حضرت اميرعليه السلام بود. در اين جنگ مالك و فرزندش را - كه از سران دشمن بودند - هلاك كرد و با هلاكت ايشان جنگ پايان پذيرفت و اسيران بسياري به دست مسلمين افتادند. در ميان اسيران «جويريه دختر حارث بن ابي ضرار بود كه پدرش نزد رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم

آمد و عرض كرد: اي رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم! دختر من بزرگ زاده است او را به اسيري مگير. پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم به او گفت: پيش او برو و زمام اختيار را به دست خود او بسپار. جويريه، خدا و رسول را انتخاب كرد و به همسري رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم در آمد. [كشف الغمه، ج 1، ص 201؛ ارشاد مفيد، ج 1، ص 105؛ ب دوم، فصل 29.]

131) پرچمدار غزوه خيبر، حضرت علي عليه السلام بود چشمانش به شدت درد مي كرد و هر دو چشمش بسته بود. يهوديان روزي دروازه را گشودند و «مرحب» خارج شد. پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم پرچم را به يكي از افراد داد و گروهي را نيز همراه او كرد اما او بدون پيروزي برگشت. ديگري را مأموريت داد او نيز كاري از پيش نبرد و هزيمت نمود.

حضرت رسول صلي الله عليه وآله وسلم ناراحت شد و فرمود: «فردا رايت سپاه را به فردي مي دهم كه خدا و رسولش را دوست مي دارد و خدا و رسول نيز او را دوست مي دارند و او حمله افكن غير فرّار - غير گريزنده - است، پرچم را آن گونه كه بايد مي گيرد و تا پروردگار بزرگ پيروزي را نصيبش نسازد باز نمي گردد.

آن گاه علي عليه السلام را فرا خواند. حضرت با چشمان آزرده و به شدّت باد كرده و محضر پيامبرصلي الله عليه وآله شرفياب شد. رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم بر ديدگانش دميد، چشمان علي عليه السلام همان دم بهبود يافت و دردش آرام گرفت، پرچم را برداشت و هَروَله كنان بيرون شتافت. تقاضا كردند از شتاب خود بكاهد تا مسلمانان به او

برسند. در صحنه نبرد مرحب در حالي كه زره بر تن و بر سرش قطعه سنگي فراخور بود كه چون كلاه خود تراشيده بود و بر سر نهاده بود و رجز مي خواند و مي گفت:

قَدْ عَلِمَتْ خَيْبَرُ أنِّي مَرْحَبٌ

شاكِي السّلاحِ بَطَلٌ مُجَرّبُ

اطعن احياناً وحيناً أضرب

إذا اللّيوث أقْبَلَتْ تحرب

دژ خيبر يا اهل خيبر مي دانند كه من مرجم، غرق در سلاح و جنگ افزار، پهلوان جنگ آزموده ام، گاهي با شمشير ميشكافم و گاهي با نيزه سينه ها را سوراخ مي كنم …

تك سوار عرب علي عليه السلام در جواب اين رجز بخواند:

اَنا الّذي سَمَتْنِي اُمِّي حَيْدَرةُ

كَلَيْثِ غاباتٍ شديد قَسْوَرة

اَكيِلُكُم بالسّيفِ كَيْلَ السَّنْدَرَه

اُضرِبُ بالسَّيفِ رِقابَ الكفرة

من آنم كه مادرم مرا حيدره (يعني شير) ناميد، بسان شير قوي هيكل بيشه كه با شمشير گردن كافران را مي زنم.

و هنگامي كه ناگزير گردم، با شمشير گردن كفر گرايان و پايمال كنندگان حقوق و آزادي و امنيت مردم را خواهم زد.

«سندره» نام پيمانه بزرگ و مخصوص است كه گنجايش زيادي دارد.)

[با خاتمه رجزخواني نبرد در گرفت] علي عليه السلام با سرعت جلو آمد و ضربتي كاري بر او نواخت كه سنگ و خود و سرش منشق گرديد و شمشير به دندان هايش رسيد و دلير خيبري بر زمين نقش بست و در ميان خاك و خون بغلطيد. يهوديان كه چنين ديدند در يك فرار دسته جمعي به درون قلعه رفتند و در قلعه را بستند.

سپس علي عليه السلام چاره اي انديشيد و در را گشود و به عنوان پل بر خندق نهاد به دنبال آن مسلمانان وارد قلعه شدند و آنچه را در قلعه بود به غنيمت بردند. آنگاه در را در خندق بيفكند.

گويند آن

در به حدي بزرگ بود كه براي بستن آن بيست مرد يكديگر را كمك مي كردند و هفتاد تن آن را از جاي حركت مي دادند.

به روايت ابن اثير، در كشاكش جنگ و گريز يهوديان با علي، سپر علي عليه السلام از دستش افتاد، آن گاه دري كه در نزديك قلعه قرار داشت كند و سپر قرار داد.

حسّان بن ثابت در اين باره سرود:

و كان عليٌّ أرمدَ العينِ يبتغي

دواءً فَلمّا لم يُحسَّ المُداوياً

شفاهُ رسولُ اللَّه مِنُهُ بِتَفلةٍ

فَبُورِكَ مَرقّياً و بُورك راقياً

وقال سأعِطي الرايةَ اليومَ صارِماً

كَميّاً مُحبّاً للرسولِ مُوالياً

يُحبُّ إلهي و إلاله يُحبُّه

به يَفتح اللَّهُ الحصونَ الأوابيا

فأصفا بِها دون البَريّة كُلّها

عَليّاً و سَمّاه الوزيرَ المُؤاخيا

علي عليه السلام در آن روز چشم درد داشت و دارو مي جست، اما دارو گري نيافت. رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم چشم او را به آب دهان شفا داد. فرخنده باد آن كه بهبود يافت و آن كه شفا داد.

رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم فرمود: امروز رايت رابه دلاور رزمجويي خواهم داد كه دوست خداست و خداوند وي را دوست مي دارد و به دست او حصارهاي بسته را خداوند بگشايد.

پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم، از ميان همگان علي عليه السلام را برگزيد و او را وزير و برادر خود خواند. [ارشاد مفيد، ج 1، ص 164؛ احقاق الحق، ج 5، ص 420؛ اعلام الوري، 185 - 186.]

132) غزوه حنين پس از فتح مكه اتفاق افتاد و رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم با سپاهي مركب از ده هزار رزمنده و بنابر قولي با دوازده هزار لشكر آماده كارزار شد. يكي از مهاجران گفت: در اين جنگ ما از ناحيه كمي نيرو شكست نخواهيم خورد

- و لشكر را چشم زد - قبل از بامداد به وادي حنين رسيدند. دشمنان كه در كمين و مترصد فرصت مناسب بودند، بر مسلمانان رزمجو يورش آوردند. اين حمله غافلگيرانه دشمن سبب شد كه مسلمانان بگريزند جز ده نفر كه نه نفر آنان از بني هاشم و دهمي ايشان «ايمن بن امّ ايمن» بود. كه به فيض عظماي شهادت نائل آمد و نه تن ديگر در ميدان جنگ باقي ماندند كه در ميان آن ها حضرت اميرعليه السلام و عباس بن عبدالمطلب در راست و چپ و اطراف پيامبر بودند و حضرت علي عليه السلام در مقابل حضرت پيامبرصلي الله عليه وآله، كفار را مي زد و از نزد پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مي راند خداوند در قرآن مي فرمايد: «..وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ … ثُمَّ اَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلي رَسُولِه وَ عَلي اْلمُؤْمِنين َ … ».[سوره توبه،آيات 25 - 26]يعني « … در جنگ حنين آن هنگام كه شمار زياد تان شما را به شگفت آورده بود … خداوند آرامش خويش را بر پيغمبر و مؤمنان فرود آورد … ».

كه مراد از مؤمنان، حضرت اميرعليه السلام است و آنان كه پابرجا ماندند و استقامت و پايمردي از حضرتش آموختند و شجاعتي را به مشاهده گذاشتند كه تاكنون نديده و نشنيده بودند. سپس رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم از عباس كه صدايش بسيار بلند بود خواست تا با فرياد بلند مسلمانان را فرا خواند و عهد و پيماني كه با رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم داشتند يادآوري كند. فريادهاي او نتوانستند گريختگان را بازگرداند.

اين بار خود پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم مسلمانان

را خواند، آنان بازگشتند. از گروه مشركان، «ابو جرول» با پرچمي كه بر نيزه اي دراز زده بود به ميدان آمد. علي عليه السلام آهنگ او كرده او را از پاي درآورد. و به سبب مرگ او مشركان هزيمت كردند مسلمانان به پيشواي خود در صحنه نبرد پيوستند و از مشركان كشتند و به اسير مي گرفتند. امام علي عليه السلام در اين نبرد چهل نفر از كافران را به دست خود كشت.

133) و آن اين گونه بود كه از قبيله بني ثقيف آنان كه در حنين حضور داشتند به طائف رهسپار شدند و آن سامان را حصن براي خود قرار دادند. رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم، اباسفيان (صخر بن حرب) رابه سوي آنان مأموريت داد تا بر بت پرستان حمله بَرد و آنان را سركوب كند. ولي وي گريخت و نزد پيامبر بازگشت. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مشخصاً به سوي طائف حركت كرد و امير مؤمنان را همراه با سواراني [كه در ميان آن ها ابو العاص بن ربيع بود] روانه داشت. سواران خَثْعَم مشاهده كردند كه حضرت با انبوهي از رزمندگان به سوي آنان مي رود. يكي از دليران آنان به نام شهاب براي جنگ بيرون آمده گفت: هَلْ مِنْ مُبارز؟ و مبارز طلبيد. اميرمؤمنان عليه السلام خود برخاست. ابو العاص بن ربيع، داماد رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم و همسر زينب بود، از جا بلند شد و گفت: اي امير! اجازه بدهيد كار او را ديگري كفايت كند. حضرت نپذيرفت و فرمود: چنين نكنم، امّا در صورتي كه من به شهادت رسيدم تو امير و فرمانده باش و به دنبال اين گفتار بر شهاب تاخت و

مي سرود:

انّ عَلي كلّ رئيسٍ حقّاً

أن يَروي الصَّعْدَةَ أو تُدَقاً

به راستي كه بر عهده هر رئيسي حقّي است كه نيزه خود را از خون دشمن سيراب گرداند. با آنكه نيزه اش شكسته شود.

سپس ضربتي بر او نواخت و او را به قتل رسانيد و در آن سپاه شروع به تاخت و تاز كرد. سواران فرار كردند و علي عليه السلام هم چنان پيش رفت. تا بت ها را شكست و بعد به حضور رسول اكرم صلي الله عليه وآله وسلم مراجعت كرد. امام عليه السلام وقتي دژ طائف رادر محاصره داشت، نافع بن غيلان با سواراني از دژ بيرون آمد. حضرت او را ديد و به هلاكت رسانيد. مشركان هزيمت نمودند و رعب و وحشتي بر آنان مستولي شد. عده اي از آنان به محضر رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم مشرّف شده به اسلام درآمدند.

134) در پيكار جمل فردي از اهل بصره (عبداللَّه بن ابزي) براي جنگ بيرون آمد و بر سپاهيان علي عليه السلام تاخت آورد و حضرت علي را به مبارزه دعوت كرد و رجز مي خواند و مي گفت:

اضربهم و لاأري أباالحسن

ها أنّ هذا حزن من الحزن

ايشان را مي زنم و ابوالحسن را نمي يابم. هشدار كه اين اندوهي از اندوه ها است.

حضرت نيزه اي بر او زد كه او را به قتل رسانيد آن گاه فرمود: اكنون ابوالحسن را ديدي او را چگونه ديدي؟

رئيس بصريان عبداللَّه بن خلف خزاعي آشكار شد و هماورد طلبيد و از لشكر درخواست كرد احدي جز علي عليه السلام براي جنگ با او قدم ننهد. علي عليه السلام به سوي او آمده و به او امان نداده او را ضربتي زد كه تنش دو پاره شد.

وقتي آتش جنگ داغ شد

اميرمؤمنان، به طرف شتر عايشه رهسپار شد در ميان كتيبه سبز پوش مركب از مهاجران و انصار، و پسرانش حسن و حسين عليهما السلام و محمد بن حنفيه با حضرت همراه بودند. حضرت رايت را به محمّد بن حنفيه [كه بيست ساله بود]سپرد و گفت: با اين رايت تا آنجا كه بتواني پيش رُو تا آن را در چشم شتر عايشه فرو ببري! و حسن و حسين عليهما السلام را نفرستاد تا مبادا به آن دو آسيبي برسد.

محمّدبن حنفيه با پرچم پيش رفت تير هايي بر او باريدن گرفت به همراهانش گفت اندكي مهلت دهيد تا تيرها تمام شود. حضرت از كسي خواست نزد او برود و وي را تشجيع كند. اما چون در رفتن كندي و سستي داشت حضرت شخصاً پيش آمد و فرمود: به پيش، اي بي مادر! آن گاه بر وي رقّت كرد و پرچم را از وي گرفت و ذوالفقار را به دست راست گرفته و پرچم را به اهتزاز در آورد و فرمود:

اطعن بها طعن ابيك تحمد

لاخير في الحرب اذا لم توقد

بالمشر في و القنا المسدد

آنگاه بر قلب سپاه تاخت و جمعي را كشت و شمشيرش كه كج شده بود بر زانو نهاده صاف نمود. اصحاب و فرزندان و اشتر و عمار گفتند: يا اميرمؤمنان! ما تو را از اين كار كفايت خواهيم كرد ولي امام عليه السلام جواب نداد و به طرف آنان نظر نكرده و همچون شير مي غريد. آن گاه پرچم را به فرزند خود محمّد داد و سپس آن را به تنهايي با خود حمل كرد و در قلب لشگر خصم درآمد و شمشير به سوي آنان حواله كرد. سپاهيان

فرار مي كردند و او هم چنان از راست و چپ كشته مي گرفت. ديگر بار باز گشت و شمشير خود را هم برداشته بود به زانو گذارده راست كرد و رو به ياران خود نمود و فرمود: به خدا سوگند آنچه شما ديديد براي خدا و پاداش روز رستاخيز انجام دادم. سپس رو به فرزندش محمّد حنفيه كرد و گفت: اي فرزند حنفيه! اين گونه نبرد مي كني؟

آن جماعت گفتند: يا اميرالمؤمنين! چه كسي قادر است آنچه را تو مي كني انجام دهد.

و چون علي عليه السلام ديد مرگ در پاي شتر است و تا زماني كه شتر برپا ايستاده است، نائره جنگ به خاموشي نمي گرايد شمشيرش را بر شانه اش گذارد و با يارانش به سوي شتر رفت تا در ميان گروهي از جنگاوران از نخع و همدان به آن رسد پس مردي [از طائفه نخع كه نام او بحير بود] را فرمود: شتر عايشه را پي نمود. چون شتر بر زمين افتاد مردم بصره، مانند ملخ كه در اثر باد پرواز مي كنند متواري شدند.

135) مكان تلاقي و نبرد سپاه علي عليه السلام و معاويه كه در كناره فرات غربي بين «عانه» و دير الشعار است.

يكي از مواقف مولا عليه السلام «ليلة الهرير» است، از يكي از راويان [جابر بن نمير انصاري]نقل است كه گفت: قسم بدان كه محمدصلي الله عليه وآله وسلم را به حق برانگيخت از هنگامي كه خداوند آسمان ها و زمين را آفريد نشنيدم در يك روز از فرمانده جمعيتي آن سر بزند كه از علي عليه السلام سر زد زيرا در اين روز طبق آنچه شماره كرده اند، بيش از پانصد نفر از سرشناسان عرب به شمشير تاشده او

به خاك و خون افتادند. در حالي كه علي عليه السلام مي گفت: از خدا و شما به خاطر شمشيري كه اين گونه خم شد پوزش مي خواهم. تصميم داشتم آن را خورد كنم سخني كه از پيامبر خداصلي الله عليه وآله وسلم شنيدم منصرفم كرد حضرت مي فرمود:

لا سيف الاّ ذوالفقار

و لافتي الاّ علي

نيست شمشيري به عالم، همچو تيغ ذوالفقار

در جوانمردي نباشد چون علي در كارزار

راوي افزود: تا شمشير را مي گرفتيم و راستش مي كرديم و به دست حضرت ميرسانديم و امام به صف شاميان يورش مي برد.خدا گواه است كه حملاتش از شير شرزه شديدتر بود.

هفتمين روز پيكار، فرزندان حضرت با امام بودند از راست و چپ تير فرو مي باريد. پسران امام خود را سپر حضرت ساختند و امام اين را مكروه مي دانست لذا به جلو رفت يكي از هواخواهان بني اميّه دست خود در گريبان زرهي سرخ رنگ گذاشته بود. پس از هلاكت مولايش كيسان درصدد برآمد ضربتي بر پيكر حضرت وارد سازد، امام عليه السلام او را از مركبش جدا كرده و بر دوش خود نهاد و به زمينش زد چنان كه استخوان هاي شانه و بازوانش را شكست و حضرت حسين عليه السلام و محمد حنفيه را مراقب او نمود. سپس شاميان به حضرت رو آور شدند.

راوي افزود: به خدا سوگند هجوم شاميان و نزديك شدن به حضرت موجب شتاب حضرت در رفتار نگرديد تا آن كه حضرت حسن عليه السلام از پدر تقاضا كرد در حركت و رفتار شتاب بگيرد.

امام عليه السلام فرمود: اي فرزند عزيزم! براي پدرت روزي خواهد بود كه تقديم و تأخير در آن امكان ناپذير است پدرت باكي ندارد كه بر آستان مرگ درآيد يا مرگ

بر سرش آيد. معاويه غلامي به نام حريث داشت كه وي را براي مبارزه با هر قهرماني كافي مي دانست وي لباس معاويه را مي پوشيد و خود را شبيه او مي كرد، عمروبن عاص او را به مبارزه با علي عليه السلام تشجيع نمود. معاويه به او گفت: تنها از درگيري با علي عليه السلام بپرهيزد. با هر كس مي خواهي روبرو شو نيزه را هرجا كه خواهي فرو بر.[شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 5، ص 216].

علي عليه السلام شخصيتي بود كه سلاح عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب را بر تن كرد هنگامي كه دو جرثومه فساد و تباهي و عظيم الجثه با او روبرو شدند. با حمله اي يكي از آن دو را از زمين كند و به هلاكت رساند و چون نفر دوم جلو آمد به رفيقش ملحقش ساخت.

علي عليه السلام قهرمان شامي به نام حميري را كشت همو كه سه تن از عراقيان را به قتل رساند. و جنازه هاي شان را روي هم گذاشت و از باب غرور و طغيان خود بر بالاي آن ها رفت و فرياد كرد آيا كسي هست كه بيايد؟

امام عليه السلام خود را به او رساند و با ضربتي او را به هلاكت رساند. و دو تن ديگر نيز همراه او به قتل رسيدند، سپس حضرت اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «الشّهر الحرام بالشّهر الحرام و الحرمات قصاص». [سوره بقره، آيه 194].

«ماه حرام در برابر ماه حرام و تمام حرام ها قابل قصاص است».

آنگاه رو به معاويه كرد و فرمود: واي بر تو اي معاويه! بيا با من جنگ كن، تا اين اندازه از مردم كشته نشوند.

عمروبن عاص، به معاويه گفت: از پيشنهاد علي عليه السلام

استقبال كن شايد به پيروزي دست يابي.

معاويه گفت: به خدا قسم تو جز آن كه من كشته شوم و به خلافت برسي آرزويي نداري. فردي چون من گول ترا نمي خورد. [شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 250 - 249].

پيكار نهروان با خوارج بود همان گروهي كه علي عليه السلام را وادار به پذيرش حكمّيت كردند ولي پس از اندكي از كار خود پشيمان شده، و او را وادار به نقض عهد و پيمان كردند ولي علي عليه السلام كسي نبود كه پيمان خدا را بشكند و نقض عهد كند. و آنان شش هزار عبادت پيشه و متنسك بودند و نمازگزاران و جزء قاريان قرآن بودند كه پيشاني هايشان از سجده هاي بسيار سياه شده بود ليكن مردم قشري و بي مغزي بودند.

دليل بيخردي آنان اين كه با يكي از مسلمانان به نام عبداللَّه خبّاب [از صحابه رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم] روبرو شدند كه قرآني بر گردن آويخته و همسرش نيز حامله و به همراه وي بود. از او خواستند از علي عليه السلام بيزاري بجويد، نپذيرفت او را با وضعي فجيع به قتل رساندند و شكم همسرش را دريدند. [شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 5، ص 3-4 و نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 149].

حضرت نوبتي خود و نوبتي ديگر ابن عباس را پيش آنان فرستاد تا اتمام حجت كند. دو هزار نفر از آن ها بازگشتند و چهار هزار نفر ديگر براي نبرد باقي ماندند و بر عقيده خود اصرار ورزيدند. حضرت اميرعليه السلام در پند و اندرز آنان جديت فراوان كرد و آنان را به بازگشت و توبه دعوت كرد اما آنان از پذيرش دعوت آن حضرت امتناع ورزيدند. امام عليه السلام از

آنان خواست قاتلان عبداللَّه بن خبّاب را تحويل دهند. گفتند همگي ما جزء قاتلان اوييم. حضرت به يارانش اجازه حمله نمي داد تا يكي از خوارج پيشدستي كرد و سه تن از ياران حضرت را به شهادت رساند. حضرت با ضربه اي كه بر پيكر او وارد ساخت فرمان حمله را صادر كرد و خود با ذوالفقار سه نوبت به سختي حمله كرد و هر بار چنان مي جنگيد كه ذوالفقار كج مي شد. آن را با زانوانش راست مي كرد و دوباره هجوم مي آورد تا آنان را نابود كرد.

136) سوره دهر، آيات، 7 - 9.

137) نك: الغدير، ج 2، ص 107 - 111؛ احقاق الحق، ج 3، ص 157 - 171؛ اسدالغابة، ج 5، ص 530؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 299؛ روح المعاني، ج 29، ص 157؛ تفسير بيضاوي، ج 4، ص 235؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 298، التفسير الكبير، ج 30، ص 244 «ب».

138) در صدر اسلام كفاري كه در جنگ هاي اسلامي اسير مي شدند، به عنوان برده در اختيار مسلمانان قرار مي گرفتند، تا در كارهاي شخصي به آن ها كمك كنند.

139) فروع كافي، ج 5، ص 74؛ بحارالانوار، ج 41، ص 43 «ب».

140) تفسير ثعلبي، به نقل از كتاب عليٌّ و السنة، از بحراني، مناقب خوارزمي، فصل 17، ص 267، ح 261 و 262؛ المصنف ابن ابي شيبة، ج 6، ورق 160/11، رقم 12175 «ب».

141) نسخ عبارت است از اعلام زوال حكم شرعي ثابت با دليل شرعي ديگري كه متأخر از آن باشد، به گونه اي كه اگر حكم ثاني نمي آمد، حكم اول ثابت بود. معالم الدين، ص 221؛ مفاتيح الاصول، ص 242 «ب».

142) سوره مجادله، 12.

143) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 22.

144) ذخائر العقبي ص 101؛ فضائل احمد بن حنبل، ح 7؛ نهج البلاغه، حكمت 77؛

شرح تجريد قوشچي، ص 488.

145) نك: راهبرد، ص 107.

146) شرح نهج البلاغه ابن ابي

الحديد، مقدمه.

147) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، مقدمه.

148) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 329.

149) نك: ترجمه صحيفه علويّه، تدوين: 1 - عبداللَّه بن صالح سماهيجي 2 - ميرزا حسن نوري طبرسي، ترجمه و تحقيق سيّد هاشم رسولي محلاتي «ب».

150) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 1، ص 37؛ مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص 123؛ بحارالانوار، ج 41، ص 148 «ب».

151)

152) نك: صحيفه امام علي.

153)]. و از احدي از فصحاي صحابه، عشر و نه نصف آن چه از علي عليه السلام روايت شده در اختيار نيست و كتاب نهج البلاغه در خطبه هاي معجزه آساي آن، كه توسط سيد رضي رحمه الله گردآوري شد و غررالحكم و درّ الكلم و دستور معالم الحكم قاضي قضاعي و نثر اللآلي طبرسي صاحب مجمع البيان و مائة كلمه حظ و الف كلمه ابن ابي الحديد و ساير آثاري كه حاوي سخنان حضرت است دليل خوبي بر اثبات مدعاي فوق است.

154) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ص 22.

155) نك: الاستيعاب، ج 8، ص 211، چاپ حاشيه اصابه؛ مقدمه شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد «ب».

156) نهج البلاغه خطبه 146؛ اخبار الطوال،ص 134؛ الفتوح، ج 2، ص 37؛ تاريخ طبرسي، ج 4، ص 237، ضمن حوادث سال 27؛ تاريخ كامل، ج 3، ص 3؛ تاريخ ابن كثير، ج 7، ص 107.

157) احقاق الحق، ج 8،ص 203؛ نهج البلاغه، عبده طبع مصر، ص 201؛ غاية المرام، ص 534.

158) الكافي، ج 8، ص 24.

159) اين موضوع در مورد گروهي بوده است كه معتقد به الوهيت آن حضرت شده اند و آنچه از ايشان خواسته كه برگردند و توبه كنند، نپذيرفته است. نك: اختيار معرفة الرجال، صفحات 106 - 109، چاپ دانشگاه مشهد، مقدمه ترجمه فرق الشيعه نوبختي.

160) مصقلة [بن هبيره شيباني كارگزار اميرمؤمنان در بعضي جهات [اردشير

خره بود. بنو ناجيه سر به شورش برداشتند. حضرت اميرعليه السلام سپاهي براي سركوب آنان فرستاد بعد از شكست گروهي از آنان به اسارت در آمدند، مردان اسير بر مصقلة گذشته و از او تقاضا كردند در جهت آزادي شان بكوشد. مصقلة آنان را با نيمي از اموالي كه در اختيار داشت خريد و باقي را واگذاشت. حضرت عليه السلام اموال را از او مطالبه كرد و بر او سخت گرفت وي گريخت و به معاويه پيوست. خبر به علي عليه السلام رسيد، حضرت درباره او فرمود: خداي، روي مصقله را زشت گرداند مانند سروران عمل كرد و چون بندگان فرار نمود.

161)

162) نك: دادرسي علوي از باقري بيد هندي.

163) نك: الغدير، ج 3، ص 221 - 235؛ فهرست ملحقات احقاق الحق، ص 72 - 75؛

شبهاي پيشاور، ص 244.

164) نك: جواهر الفقه، ص 249 - 250؛ كفاية الاثر، ص 47، 62؛ كمال الدين، ص 257، 383؛ امالي صدوق، ص 78؛ روضة الواعظين، ص 100؛ بحارالانوار، ج 36، ص 226، 307، 309 و ج 50، ص 239.

165) به ملحقات احقاق، ج 12 رجوع شود.

166) صحيح ابن حبّان، ج 15، ص 43. مسند احمد، ج 5، ص 92.

167) جمع بين صحيحين از حميدي احقاق الحق، ج 2، ص 306؛ المعجم الكبير طبراني، ج 10، ص 350؛ مجمع الزوائد، ج 5، ص 224؛ مسند ابي داود، ص 259؛ حلية الاولياء، ج 3، ص 224؛ كمال الدين، ص 413؛ كفاية الاثر، ص 292؛ الذخيرة في الكلام، ص 495؛ منهاج الكرامة، ص 27؛ اقبال الأعمال، ص 460.

168) طبق مدارك موجود حضرت حديث متواتر ثقلين را در چهار مورد تكرار فرموده است.در عرفات، در مسجد خيف در مني، در صحراي غدير، در آخرين خطبه اي كه در روز وفات خود در مسجد ايراد

فرمود. گفتني است كه شمار قابل توجهي از دانشوران عامّه به صحّت حديث ثقلين تصريح نموده اند «ب».

169) نك: اعلام الوري، ج 1، ص 200؛ الذريعة إلي تصانيف الشيعه، ج 2، ص 129؛ معالم العلماء، ص 3؛ ذكري الشيعة في احكام الشريعة، ج 1، ص 59؛روضة المتقين، ج 1، ص 6.

170) تاريخ فقه و فقها، از دكتر گرجي، ص 115، به نقل از رجال نجاشي «ب».

171) به كسي كه بر جامه، نقش و نگار مي زند و شاء مي گويند.وشي: نقش و نگار ويژه لباس ها.

172) رجال نجاشي، (ترجمه الوشاء)، ص 39 «ب».

173) نك: تاريخ الكوفه براقي،ص 408؛الامام الصادق عليه السلام،تأليف اسد حيدر،ج 1،ص 67 «ب».

174) سوره عنكبوت، 14.

175) نيز نك: كشف المراد، ص 255؛ شرح تجريد قوشچي، ص 382؛

سرمايه ايمان ملا عبدالرزاق لاهيجي، ص 159.اين برهان را برهان حكمت توان ناميد «ب».

176) در مورد برهان عدالت نك: انيس الموحدين، ص 231؛ مبدأ و معاد استاد جوادي آملي، ص 296 و حكمت الهي از الهي قمشه اي، ص 319 «ب».

177) سوره يس، 78.

178) وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُها» الخ سوره مريم 71 و همه شما [بدون استثناء] وارد جهنم مي شويد.

179)

180) سوره انبياء، 48.

181) سوره اعراف، آيات 7 و 8.

182) المرجون: عقب ماندگان.

183) سوره توبه، 106.

184) سوره يس، 65.

185) سوره فصلت، 20.

186) سوره نور، آيه 24.

187) در قرآن مجيد آمده است: «وَ اِذا الصُحُف نُشِرَتْ»: «وقتي كه صحيفه ها منتشر و پهن شود». سوره تكوير، 10.

188) سوره اسراء، آيه 15.

189) سوره انشقاق، 8 - 13.

190) نك: بحارالانوار، ج 6، ص 126 تا 263. الاعتقادات في دين الامامية، باب 17، ص 38.

191) نيز نك: تصحيح الاعتقادات الامامية «ب».

192) سوره زلزله، 6 و 7.

193) از روايات نك: بحار، ج 7، ص 258، ح 1، ص 264 ح 19، ص 265 ح 22 و …

194) نيز نك:

رساله بهشت و دوزخ علامه مجلسي كه در ضمن مجموعه رسائل اعتقادي منتشر شده است.

195) در هفتاد و هفت موضع قرآن كريم از جهنم خبر داده است «ب».

196) نيز نك: اوائل المقالات، چاپ دوم، ص 53؛ شرح المقاصد، ج 5، ص 155 - 156؛

كشف المراد، ص 561 - 562.

197) رنگ روغن يا مس گداخته مذاب.

198) مرتفقا: متكا يا محل ارتفاق و انتفاع و اجتماع.

199)

200) سوره كهف، 29.

201) نيز نك: اعتقادات صدوق، ص 66.

202) بدان جهت به آن حوض،حوض كوثر گفته اند كه درآن حوض از نهر كوثر ريخته مي شود.

203) يكي از شهرهاي كشور يمن است.

204) سوره انفطار، 9 - 12.

205) سوره انعام، 160.

206) از روي خطا، به شيخ مفيدرحمه الله نسبت داده شده است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109